گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
امام شناسی
جلد هفتم
درس نود و يكم تا نود و سوم:


نصب امير المؤمنين عليه السلام در غدير خم به ولايت عامه مطلقه
بسم الله الرحمن الرحيم

و صلى الله على محمد و آله الطاهرين

و لعنة الله على اعدائهم اجمعين من الآن الى قيام يوم الدين

و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم



قال الله الحكيم فى كتابه الكريم:

يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمك من الناس ان الله لا يهدى القوم الكافرين.[1]

«اى پيامبر برسان به مردم آنچه را كه از سوى پروردگارت به تو فرود آمده است، و اگر نرسانى، رسالت پروردگارت را نرسانده‏اى، و خداوند تو را از مردم حفظ مى‏كند، و خداوند گروه كافران را هدايت نمى‏نمايد».

بازگشت به فهرست

غديرية‌ ابن‌ حمّاد عبدي‌
يا سائلى عن حيدر اعييتنى انا لست فى هذا الجواب خليقا 1

الله سماه عليا باسمه فسما علوا فى العلا و سموقا 2

و اختاره دون الورى و اقامه علما الى سبل الهدى و طريقا 3

اخذ الاله على البرية كلها عهدا له يوم الغدير وثيقا 4

و غداة وافى المصطفى اصحابه جعل الوصى له اخا و شقيقا 5

فرق الضلال عن الهدى فرقى الى ان جاوز الجوزاء و العيوقا 6

و دعاه املاك السماء بامر من اوحى اليهم حيدر الفاروقا 7

و اجاب احمد سابقا و مصدقا ما جاء فيه فسمى الصديقا 8

فاذا ادعى هذه الاسامى غيره فلياتنا فى شاهد توثيقا[2] 9

1- «اى كسى كه از حيدر و شناخت او از من پرسش مى‏كنى، تو مرا خسته و فرسوده ساختى! زيرا كه من به هيچوجه در خور بيان اين واقعيت نيستم، و شايستگى كشف اين حقيقت را ندارم!

2- خداوند طبق نام خودش، او را على ناميد، فلهذا در مراتب مجد و علو و بلندى و رفعت، بالا رفت.

3- خداوند او را اختيار و انتخاب كرد از ميان تمام مردم جهان، و همه را كنار زد، و او را راه و طريق و نشانه به سوى راههاى هدايت‏برافراشت و معين كرد.

4- خداوند در روز غدير، از همه خلايق عهد و پيمان استوارى براى ولايت و تمكين و پيروى از او گرفت.

5- و در صبحگاه روشن و درخشان روزى كه مصطفى بين اصحاب خود عقد برادرى و اخوت بست، على وصى را براى خود برادر و همتا قرار داد.

6- و بنابراين با اين عمل، بين ضلالت و هدايت جدائى افكند، و على با اين برادرى پيامبر گرامى، آنقدر بالا رفت كه از برج جوزآء و از ستاره عيوق گذشت.

7- و فرشتگان سماوى به دستور و فرمان خداوندى كه به آنها وحى مى‏فرستد، همگى على را حيدر و فاروق ناميده، و بدين اسم نام نهادند.

8- او از همه زودتر پيشى گرفته و سبقت جسته، و دعوت احمد را لبيك گفت، و آنچه درباره احمد نازل شده بود را تصديق كرد، فلهذا به صديق امت ناميده شد.

9- و بنابراين، غير از على هر كس ادعاى اين القاب و اسامى كند، بايد براى توثيق مدعاى خود براى ما شاهد و دليل آورد».

حافظ ابو نعيم اصفهانى با سند متصل خود از عكرمه از ابن عباس روايت كرده است كه قال: قال رسول الله صلى الله عليه (و آله) و سلم: من سره ان يحيى حياتى، و يموت مماتى، و يسكن جنة عدن غرسها ربى، فليوال عليا من بعدى و ليوال وليه، و ليقتد بالائمة من بعدى، فانهم عترتى، خلقوا من طينتى، رزقوا فهما و علما، و ويل للمكذبين بفضلهم من امتى، للقاطعين فيهم صلتى، لا انا لهم الله شفاعتى.[3]

«رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: هر كس شادان است كه به حيات من حيات داشته باشد، و همانند مردن من مردنش بوده باشد، و در بهشت عدن كه پروردگار من آنرا كاشته است‏سكونت كند، بايد بعد از من ولايت على را داشته باشد، و ولايت موالى على را نيز داشته باشد، و بايد به ائمه و پيشوايان بعد از من اقتدا كند، چون ايشان عترت من هستند، از سرشت من آفريده شده‏اند، از جانب خداوند به آنان علم و فهم روزى داده شده است.و اى واى بر آن كسانى از امت من كه فضل و برترى آنها را تكذيب نمايند، و اى واى بر آن كسانى كه مراتب پيوند مرا با آنان ببرند، وصله مرا قطع كنند، خداوند شفاعت مرا شامل حال آنان نگرداند».

بازگشت به فهرست

مشخصّات‌ روز غدير
داستان نصب امير المؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام در غدير خم به مقام ولايت كليه كبراى الهيه، از داستان‏هاى بسيار مهم تاريخ اسلام است، و شايد واقعه‏اى با اين اهميت و با اين خصوصياتى كه بيان خواهد شد، نداشته باشيم.زيرا در حقيقت اين واقعه بيانگر بقاء رسالت پيامبر اكرم و دوام دوره ولايت الهيه آنحضرت در تجلى گاه وجود مبارك امير المؤمنين عليه السلام بوده است.

غدير نمايشگر اتحاد و پيوند رسالت‏به امامت، و نبوت به ولايت است، و حكايت از آن مى‏كند كه همچون دو پستانى هستند كه براى اشراب و ارضاع طفل شيرخوار، پيوسته ملازم و مقارن و رفيق يكديگرند، و يا همچون دو نهالى كه از يك ريشه و بن روئيده شده و بهم پيوسته‏اند.

غدير نمايشگاه على منى و انا منه در برابر ديدگان جميع خلائق و همگى امت، و اعلان و اعلام اين واقعيت‏به جهانيان تا روز بازپسين است.

غدير محل ظهور حقائق مخفيه، و بواطن مختفيه، و ارشاد و هدايت مردمان به اين راه است.

غدير صراط مستقيم و شاهراه اعلاى انسانيت‏به مقام عرفان و ولايت كليه حق است.

غدير مقام قالب‏گيرى قضاء كليه الهيه به عالم قدر، و اندازه‏گيرى و تعيين و تشخيص و معرفى نور نامحدود حضرت احديت در اسماء و صفات مرئى و مشاهد خلق، و ربط قديم و حادث، و نزول تجرد و بساطت در قيود و حدود امكانيه، براى‏دسترسى همه خلايق و استفاده از ماء معين و آبشخوار فيض و رحمت و سعادت و بركت است.

غدير روز تاجگذارى و عمامه‏گذارى رسول الله با دست‏شريف خود بر سر مولى الموحدين است.

غدير روز من كنت مولاه فعلى مولاه است.

غدير روز اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه، و انصر من نصره، و اخذل من خذله است.

غدير روز بيعت‏با حق است، روز سرسپردگى است، روز مبادله و معامله نفس با خداوند نفس، روز داد و ستد جنود شيطان با جنود رحمان، روز فراق ظلمت و ورود در جهان روشنى است.

غدير روز محك است، روز تمايز ايمان و كفر، و خلوص و نفاق، و صفا و حيله، و نور و تاريكى است.

غدير روز درخشش خورشيد عالمتاب از پس پرده‏هاى ابر گران، و تابش در دلهاى جانداران است.

غدير روز تعريف راستين، و بركنارى خوف از شيطان، و سرآمدن زمان تقيه، و وحى امر الزامى بر لزوم كشف حجاب حقيقت از روى چهره ولايت، و ابراز هو هويت است.

غدير روز بخ بخ لك يا على اصبحت و امسيت مولاى و مولى كل مؤمن و مؤمنة است.

غدير روز عيد اكبر: روز بلند كردن رسول خدا على بن ابيطالب را در مراى و مسمع مردم، و خواندن خطبه و امر به تسليم امت در برابر اوامر و نواهى مولاى متقيان است.

و لله الحمد و له المنة ما كه اينك توفيق يافتيم تا به قدر ذره خود، با بيان و تفسير اين واقعه عظيم، ران ملخى به بارگاه سليمان حشمت[4] و صاحب ذو الفقارش ‏هديه آوريم، ناچار قبل از ورود در متن قضيه غدير به ذكر چند مقدمه مى‏پردازيم.

بازگشت به فهرست

مقدمه اول:

ابلاغ‌ ولايت‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ در طول‌ دوران‌ نبوت‌
معرفى امير المؤمنين عليه السلام به مقام امامت، تنها در روز هيجدهم ذو الحجة الحرام سنه دهم از هجرت در ضمن حجة الوداع در وادى غدير خم در دو ميلى از زمين جحفه نبوده است، بلكه آن روز، روز نصب كلى و معرفى براى همگان، و اعلان و اعلام به عموم امت‏بوده‏است، وگرنه در طول دوران زندگانى امير المؤمنين عليه السلام حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در مجالس و محافل عديده، در خلوت و جلوت، در صلح و جنگ، در مكه و مدينه، براى هر دسته و هر جمعيتى كه با آنحضرت تماس داشتند، مقامات و درجات و امامت و ولايت و وصايت و خلافت و اخوت و ساير مزايا و فضايل او را مى‏شمردند.

امير المؤمنين عليه السلام در كعبه متولد شد، و چون قنداقه‏اش را به دست رسول الله دادند، سوره قد افلح المؤمنون را قرائت كرد، و در دامان رسول خدا بزرگ شد، و اولين مردى است كه به رسول خدا ايمان آورد، در حاليكه ده ساله بود، خودش فرمود: وحى نبوت بر رسول خدا در روز دوشنبه نازل شد و من در صبح سه‏شنبه ايمان آوردم، و تا مدت سه سال و يا هفت‏سال كه پيامبر در خفيه تبليغ مى‏كرد، كسى غير از على و خديجه با پيغمبر در كنار كعبه بيت الله الحرام نماز نمى‏گذارد.

در اولين روزى كه پيامبر اكرم دعواى نبوت خود را جهارا اعلام فرمود، و مجلسى از خويشاوندان خود ترتيب داده، و اقوام و عشيره خود را به كمك و مساعدت خود، در حمل بار نبوت و مساعدت و معاونت در انجام رسالت دعوت كرد، و كسى جواب مساعد نداد، جز اين طفل عاشق جان باخته بيدار هشيار، على را به مقام وزارت و ولايت و خلافت‏خود برگزيد.

در آن روز فرمود: فايكم يوازرنى هذا الامر و ان يكون اخى و وصيى و خليفتى‏فيكم من بعدى؟ «كدام يك از شما مرا در اين امر نبوت و انجام دستورات الهيه كمك و معاونت مى‏كند، و اينكه برادر من و وصى من و خليفه من در ميان شما بعد از من بوده باشد!؟ ».

على چون گفت: انا يا رسول الله! «من در اين امر معين و وزير تو هستم اى رسول خدا».

رسول خدا فرمود: فانت اخى و وصيى و وارثى و خليفتى فيكم!

«پس اى على تو برادر من هستى! و وصى من هستى! و وارث من هستى! و خليفه من در ميان امت من هستى!» در اينجا مى‏بينيم كه نصب امير المؤمنين عليه السلام به مقام وزارت و خلافت و وصايت از همان ابتداى بعثت، و از همان روز اعلان نبوت به قريش، طبق تعيين رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بر اساس آيه انذار:

و انذر عشيرتك الاقربين[5]، و حديث عشيره بوده است.

و اين معنى به وضوح دلالت دارد بر آنكه مقام رسالت و مقام امامت، پيوسته با يكديگرند، و قابل انفكاك و جدائى نيستند. سالت‏بدون وزارت و خلافت اساس ندارد، و نبوت بدون ولايت اصل و ريشه ندارد.ولايت پاسدار رسالت است، امامت نگهبان نبوت است، و وجود محدثه وحى و انزال توسط رسول الله بواسطه وجود مبقيه نگهدارى و پاسدارى امير المؤمنين به مقام كمال و تمام خود مى‏رسد، اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا[6].

«امروز من دين شما را براى شما كامل كردم، و نعمت‏خود را بر شما تمام نمودم، و خوشايند داشتم كه اسلام دين شما باشد».

و ما در ضمن درس پنجم از جلد اول «امام شناسى‏» در پيرامون حديث عشيره و آيه انذار بحث كافى نموديم.

پيامبر درباره امير المؤمنين عليه السلام كرارا و مرارا او را امير المؤمنين و سيد المسلمين و الامام و الحجة و الوصى و سيد العرب و سيد فى الدنيا و الآخرة و سيد الاوصياءو سيد الخلائق و سيد الوصيين و امير البررة و امام البررة و خير البشر و خير الامة و خير الوصيين و خير الخلق بعد رسول الله خوانده است.

يعنى: «على بن ابيطالب سپهسالار مؤمنين و سيد و آقاى مسلمين، و امام و حجت‏خدا، و وصى، و سيد و آقاى عرب، و سيد و آقا در دنيا و آخرت، و سيد و آقاى اوصياى پيامبران، و سيد و آقاى همه خلايق و مردمان، و سپهسالار نيكان، و امام و پيشواى خوبان، و بهترين افراد بشر، و بهترين افراد امت، و بهترين وصى از اوصياى پيغمبران، و بهترين آفريدگان بعد از رسول خداست‏».

در غزوه تبوك كه پيامبر مى‏رفت، و على را در مدينه بجاى خود به عنوان خلافت گذاشت‏به او فرمود: انت منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى.

«منزله و ميزان تو نسبت‏به من، همان منزله و ميزان هارون است‏به موسى، با اين تفاوت كه بعد از من پيغمبرى نيست‏».يعنى در تمام جهات، خصوصياتى كه هارون نسبت‏به موسى داشت - غير از مسئله نبوت كه چون پس از من پيغمبرى نخواهد آمد، تو پيغمبر نخواهى بود - تو مانند هارون هستى! يعنى تو برادر منى، تو وصى منى! تو خليفه و جانشين من بعد از منى! تو وزير و معين و نگهدارنده نبوت منى!

پيغمبر فرمود: انى تارك فيكم الثقلين: كتاب الله و عترتى، و انهما لن يفترقا حتى يردا على الحوض.

«اى مردم! من در ميان شما دو چيز نفيس و گرانبها از خود به يادگار مى‏گذارم: كتاب خدا و عترت من اهل بيت من، و اين دو چيز هيچگاه از هم جدا نمى‏شوند، تا هر دو با هم در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند».

پيغمبر فرمود: مثل اهل بيتى مثل سفينة نوح، من ركبها نجى، و من تخلف عنها غرق.

«مثال اهل بيت من در ميان شما، مثال كشتى نوح است، كسى كه در آن سوار شود نجات پيدا مى‏كند، و كسى كه از سوار شدن خوددارى كند، غرق مى‏گردد».

مراد از اهل ذكر در آيه فاسئلوا اهل الذكر ان كنتم لا تعلمون.[7] «از اهل ذكربپرسيد اگر نمى‏دانيد» اهل بيت مى‏باشند.

مراد از حبل خدا در آيه و اعتصموا بحبل الله جميعا و لا تفرقوا.[8] «همگى به ريسمان خدا چنگ زنيد و تفرقه و جدائى مكنيد» اهل بيت رسول خدا هستند.

آنان صراط مستقيم و عروه وثقى هستند كه لا يقبل الله الاعمال من العباد الا بولايتهم عليا «خداوند اعمال بندگان را نمى‏پذيرد مگر آنكه آنان على را ولى و مولاى خود بدانند».

مراد از نعيم در آيه شريفه ثم لتسئلن يومئذ عن النعيم.[9] «و سپس شما درباره نعمت و نعيم مورد بازپرسى قرار خواهيد گرفت‏» نعمت ولايت است.

و مراد از مؤاخذه و سؤال در آيه:

وقفوهم انهم مسئولون.[10] «ايشان را در موقف قيامت نگهداريد، كه بايد مؤاخذه و مورد سؤال واقع شوند» سؤال و مؤاخذه از ولايت است.

پيغمبر فرمود: لا يجوز احد عن الصراط الا و كتب له على الجواز. «در روز بازپسين هيچكس از صراط دوزخ عبور نمى‏كند، مگر آنكه على بن ابيطالب براى او پروانه عبور را بنويسد».

پيغمبر فرمود: على قسيم الجنة و النار «على تقسيم كننده بهشت و آتش است‏».

پيغمبر فرمود: على مع القرآن و القرآن مع على «على با قرآن است و قرآن با على است‏».

پيغمبر فرمود: على منى و انا منه «على از من است، و من از على هستم‏».

پيغمبر فرمود: على منى كنفسى و كراسى من بدنى «نسبت على با من مثل نسبت نفس من با من است، و مثل نسبت‏سر من با بدن من است‏».

پيغمبر فرمود: على مع الحق و الحق مع على، اللهم ادر الحق معه حيث دار. «على با حق است و حق با على است، بار پروردگارا حق را به حركت و گردش درآور هر جا كه على مى‏گردد و حركت مى‏كند».

پيغمبر فرمود: على خير البشر، من ابى فقد كفر. «على بهترين افراد بشر است، و كسى كه اين حقيقت را انكار كند حقا كفر ورزيده است‏».

مراد از اولواالامر در آيه:

اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم.[11]

«خداوند را اطاعت كنيد، و از رسول اطاعت كنيد، و از صاحبان امرى كه از شما هستند» امير المؤمنين و ائمه معصومين سلام الله عليهم اجمعين هستند.

آيه تطهير:

انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا.[12]

«حقا اينست و جز اين نيست كه خداوند اراده قطعيه تكوينيه و تشريعيه نموده است كه: هرگونه رجس و پليدى را از شما اهل البيت‏بزدايد، و شما را به مقام طهارت مطلقه برساند»، درباره رسول خدا و امير المؤمنين و حسن و حسين عليهم السلام، و به كليت و عموميت درباره ائمه دوازده گانه معصومين نازل شده است.

پيغمبر فرمود: اهل بيتى امان لاهل الارض «اهل بيت من موجب امان براى اهل زمين هستند».

در آيه مباهله:

فمن حاجك فيه من بعد ما جاءك من العلم فقل تعالوا ندع ابناءنا و ابناءكم و نساءنا و نساءكم و انفسنا و انفسكم ثم نبتهل فنجعل لعنة الله على الكاذبين.[13]

«و اگر كسى درباره تولد مسيح از خدا و الوهيت او با تو از در مخاصمه و محاجه درآيد، بعد از اينكه حقيقت امر و علم به واقع به تو رسيده و مكشوف گرديده است، پس به آنها بگو: بيائيد ما پسران خود را و پسران شما را بخوانيم، وزن‏هاى خود را وزن‏هاى شما را بخوانيم، و نفس‏ها و جان‏هاى خود را و نفس‏هاى شما را بخوانيم، و سپس به سوى خدا ابتهال و تضرع و زارى كنيم، و لعنت و دور باش از رحمت او را بر هر دسته‏اى از ما و شما كه دروغگوست قرار دهيم‏» مراد از انفسنا، نفس امير المؤمنين است، كه در اين آيه نفس رسول خدا قرار داده شده است.

در آيه فى بيوت اذن الله ان ترفع و يذكر فيها اسمه.

تجليات نور الهى كه در شبكه‏هاى عالم امكان گسترش يافته است، «در خانه‏هائى است كه خداوند اذن‏و اجازه داده است كه رفيع و بلند پايه باشند، و اسم خدا در آن خانه‏ها برده شود» مراد از اين بيوت و خانه‏ها قلوب و ارواح مقدسه ائمه طاهرين سلام الله عليهم مى‏باشد.

مراد از ذوى القربى در آيه:

قل لا اسئلكم عليه اجرا الا المودة فى القربى.[14]

«بگو من در مقابل رسالت‏خود از شما مزدى نمى‏خواهم مگر مودت به ذوى القرباى مرا» ذوى القربى و خويشاوندان رسول خدا از نسل حضرت صديقه كبرى عليها السلام و حضرت امير المؤمنين عليه السلام است.

و مراد از خير البرية (بهترين خلائق) در آيه:

ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات اولئك هم خير البرية.[15]

«بدرستى كه آن كسانى كه ايمان آورده و عمل صالح انجام مى‏دهند، ايشان البته و البته ايشان بهترين خلايق هستند» امير المؤمنين و شيعيان اوست.

چون اين آيه نازل شد، رسول خدا فرمود: ان عليا و شيعته هم الفائزون.

«حقا كه على و پيروان او فقط و فقط ايشانند رستگاران، و به مقصد رسيدگان، و نجات‏يافتگان‏».

و مراد از نبا عظيم (خبرى بزرگ) در آيه:

عم يتسائلون عن النبا العظيم. [16]

«از چه چيز با يكديگر گفتگو دارند؟ از خبرى بزرگ‏» وجود مبارك على بن - ابيطالب است.

و مراد از من الناس (بعضى از مردم) در آيه:

و من الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضات الله.[17]

«و بعضى از مردم كسى است كه جان خود را در راه جستن رضاى خداى خود مى‏دهد، و آن را در طبق اخلاص نهاده به خدا مى‏فروشد» امير المؤمنين صلوات الله عليه است.و كسى كه همراز و هم سر پيامبر قرار گرفت، و با دادن صدقه و هديه به رسول الله به آيه نجوى عمل كرد، امير المؤمنين عليه السلام بود طبق آيه:

يا ايها الذين آمنوا اذا ناجيتم الرسول فقد موابين يدى نجواكم صدقة.[18]

«اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، زمانى كه بخواهيد با پيغمبر خدا نجوى كنيد (سخن به پنهانى و خفيه گوئيد) قبل از اين عمل نجوى، صدقه و هديه‏اى به نزد رسول الله پيش بياوريد».

و امير المؤمنين عليه السلام به عنوان شاهد و دليل و گواه بر صدق رسالت و حقانيت رسول خدا با ذات اقدس حضرت ذو الجلال - سبحانه و تعالى - همرديف و همطراز قرار گرفت در آيه شريفه:

قل كفى بالله شهيدا بينى و بينكم و من عنده علم الكتاب.[19]

«بگو اى پيامبر كه خداوند و كسى كه در نزد او علم كتاب است‏بين من و شما از جهت گواه و شاهد بودن كافى است‏».

و امير المؤمنين عليه السلام به عنوان ولى و مولى و ظهير و نصير و همراز براى رسول خدا قرار داده شده است در آيه:

و ان تظاهرا عليه فان الله هو مولاه و جبريل و صالح المؤمنين و الملائكة بعد ذلك ظهير.[20]

«و اگر شما دو زوجه رسول (عائشه و حفصه) بر عليه رسول خدا قيام كنيد، و در دشمنى و كيد و كارشكنى با يكديگر همدست و همداستان شويد، بدانيد كه خداوند ولى و مولاى رسول الله است، و ديگر جبرائيل امين و صالح المؤمنين (امير الموحدين عليه السلام) ولى و مولاى رسول خدا هستند، و از اينها گذشته نيز فرشتگان به كمك و مساعدت و نصرت پيوسته ظهير و يار و ياورند».

و اعلان برائت از مشركين را كه رسول الله بر صفحه‏اى نوشتند و به ابوبكر دادند، تا در موسم حج‏سنه نهم از هجرت در منى براى مردم بخواند، طبق وحى جبرائيل كه خداوند پيام به پيغمبر داد كه بايد اين صحيفه را يا خودت اى پيغمبر براى مشركان قرائت كنى، و يا كسى كه همانند تو و از تو باشد، رسول خدا امير المؤمنين عليه السلام را به دنبال ابوبكر فرستادند، تا نامه را از اوبگيرد، و خودش برود و در مكه در موسم حج‏بر مشركان بخواند.

امير المؤمنين عليه السلام كه به منزله نفس و روح رسول خدا بود، نامه را از ابو بكر گرفت و خود به مكه رهسپار شد، و در عقبه منى در موسم براى مشركان قرائت كرد:

و اذان من الله و رسوله الى الناس يوم الحج الاكبر ان الله برى‏ء من المشركين و رسوله[21] - الآيات.

«از جانب خداوند و از جانب رسول او به سوى تمام مردم در روز بزرگ حج كه روز عيد قربان است، اعلام و اعلان مى‏شود كه خداوند و رسول خداوند از مشركين برى‏ء و بيزارند».اين مسئوليت‏بر عهده امير المؤمنين كه جانش و روحش از رسول خداست محول شد.

و مراد از اذن واعية (گوشهاى گيرنده و حفظ كننده) در آيه:

و تعيها اذن واعية،[22]

«و حفظ مى‏كند و در خود مى‏گيرد گوش‏هاى شنونده و در برگيرنده‏» وجود مقدس امير المؤمنين عليه السلام است.

و مراد از آل ياسين كه خداوند در آيه:

و سلام على ال يس،[23]

«و سلام بر آل ياسين‏» بر آنها درود و سلام مى‏فرستد، ائمه معصومين سلام الله عليهم اجمعين هستند.

و مراد از كسى كه به نور خدا شرح صدر پيدا كرده در آيه:

افمن شرح الله صدره للاسلام فهو على نور من ربه،[24]

«آيا آن كسى كه خداوند سينه او را فراخ كرده و شرح صدر عنايت فرموده، و عليهذا او پيوسته با نورى از جانب پروردگارش همراه است‏» امير المؤمنين عليه السلام است.و مراد از صراطى (راه خدا) در آيه:

و ان هذا صراطى مستقيما فاتبعوه و لا تتبعوا السبل فتفرق بكم عن سبيله،[25]

«و اينست صراط من كه مستقيم است، پس شما از اين صراط پيروى كنيد، و از اين راه درآئيد، و دنبال راههاى مختلف نرويد كه شما را از راه خدا باز مى‏دارد، و متفرق و متشتت مى‏گرداند» راه مستقيم و صراط خدا راه على بن ابيطالب است.

و مراد از من يمشى سويا على صراط مستقيم (كسى كه هموار و مستوى بر راه راست راه مى‏رود) در آيه شريفه:

افمن يمشى مكبا على وجهه اهدى امن يمشى سويا على صراط مستقيم،[26]

«آيا آن كسى كه به روى خود در افتاده و راه مى‏رود، بهتر راه را مى‏يابد و به مقصد مى‏رسد، يا آن كسى كه هموار و مستوى بر صراط مستقيم راه مى‏پيمايد؟» امير المؤمنين عليه السلام است.

رسول خدا در خيبر فرمود: لاعطين الراية غدا رجلا يحب الله و رسوله و يحبه الله و رسوله كرار غير فرار، لم يرجع حتى يفتح الله بيديه.

«من فردا لواى جنگ را به كسى مى‏سپارم كه خدا و رسول خدا را دوست دارد، و خدا و رسول خدا او را دوست دارند، او پيوسته حمل مى‏كند و هيچگاه پشت‏بر جنگ نمى‏كند، و او از اين ماموريت‏برنمى‏گردد، تا اينكه خداوند فتح و ظفر را با دو دست او نصيب مسلمانان مى‏كند».

فردا على را طلب كرد، و بر چشمان دردناك و رمدآلودش آب دهان مبارك سود، و علم را به وى سپرد، و حيدر كرار در قلعه خيبر را از بيخ بركند، و خيبر را فتح نمود.

و اين واقعه در وقتى بود كه در دو روز قبل از آن علم را به ابوبكر و عمر سپرده بود و هر دو خائبا خاسرا فرار كرده، و بدون انجام ماموريت و فتح از جنگ برگشتند.

از اينجاست كه رسول خدا دو مرتبه فيما بين خود و على عقد اخوت بست، يكى در مكه كه بين مهاجرين عقد اخوت بست، و ديگر بعد از ورود در مدينه بين مهاجرين مكه و انصار مدينه، و در هر دو بار على عليه السلام را برادر خود قرار داد.

پيغمبر فرمود: على اقضاكم. «على كسى است كه از همه شما بهتر و درستتر قضاوت مى‏كند».

پيامبر فتح لعلى الف باب من العلم، هزار در دانش را بر روى على گشود.

پيغمبر فرمود: انا مدينة العلم و على بابها. «من شهر علم مى‏باشم، و على در آن است‏».

پيغمبر فرمود: انا دار الحكمة و على بابها «من خانه حكمت مى‏باشم، و على در آن است‏».

پيغمبر فرمود: انا مدينة الجنة و على بابها «من شهر علم مى‏باشم، و على در آن است‏».

پيغمبر فرمود: انا دار الحكمة و على بابها «من خانه حكمت مى‏باشم، و على در آن است‏».

فلهذا پيغمبر فرمود: انا و على ابوا هذه الامة «من و على، دو پدر اين امت هستيم‏».

و لهذا فرمود: حق على على هذه الامة كحق الوالد على ولده «حق على بن - ابيطالب بر اين امت، همانند حق پدر است‏بر فرزندش‏».

و لهذا فرمود: على وزيرى و وارثى «على وزير من است، و على وارث من است‏».

و لهذا فرمود: يا على لا يحبك الا مؤمن و لا يبغضك الا منافق. «دوست ندارد تو را مگر مؤمن! و دشمن ندارد تو را مگر منافق!» و به همين جهت فرمود: عنوان صحيفة المؤمن: حب على بن ابيطالب.[27]

«عنوان صحيفه و نامه عمل مؤمن، محبت على بن ابيطالب است‏».

و به همين جهت فرمود: النظر الى وجه على عبادة. «نظر كردن بر چهره على، عبادت است‏».

و فرمود: مثل على فى هذه الامة مثل قل هو الله احد. «مثال و شباهت على‏در اين امت، مثال قل هو الله احد است‏»، هر كس يك بار بخواند گويا يك ثلث قرآن را خوانده است، و اگر دو بار بخواند دو ثلث از قرآن را، و اگر سه بار بخواند گويا يك ختم قرآن كرده است.و كسى كه على را به قلب دوست داشته باشد ثلث ايمان را حائز شده است، و اگر به قلب و زبان پيروى كند، دو ثلث از ايمان را دارد، و اگر به قلب و زبان و اعضاء و جوارح دوست داشته باشد و پيروى كند، ايمان او تمام ايمان خواهد بود.

پيغمبر فرمود: على منى كنفسى، طاعته طاعتى و معصيته معصيتى. «نسبت على با من همچو جان من است، پيروى از او پيروى از من است، و مخالفت او مخالفت‏با من است‏».

پيغمبر فرمود: يا على انت تبرى‏ء ذمتى، و انت‏خليفتى على امتى. «اى على تو هستى كه ذمه مرا ابراء مى‏كنى! و تو هستى كه جانشين من بر امت من مى‏باشى‏».

پيغمبر فرمود: يا على انت تقضى دينى. «اى على تو هستى كه دين مرا ادا مى‏كنى‏».

پيغمبر فرمود: ان وصيى و وارثى و منجز وعدى على بن ابيطالب. «حقا كه وصى من و وارث من و وفا كننده به سرعت‏به وعده من، على بن ابيطالب است‏».

و پيغمبر فرمود: يا على انت تؤدى عنى، و تسمعهم صوتى، و تبين لهم ما اختلفوا فيه بعدى.[28] «اى على تو هستى كه تعهدات و مسئوليت‏هاى مرا ادا مى‏كنى، و صداى مرا به جهانيان مى‏رسانى، و در اختلافاتى كه بعد از من پديدار شود، تو حق را براى آنان آشكارا مى‏كنى‏».

از همه اينها گذشته در اثر بخشش خاتم به سائل در حال ركوع در مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم آيه ولايت فرود آمد، و صريحا به طور حصر و انحصار آنحضرت را در طراز رسول خدا به ولايت الهيه، ولى مسلمين قرار داد، انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة و يؤتون الزكوة و هم راكعون.[29]

«اينست و جز اين نيست‏كه ولى و صاحب اختيار و مدبر و اولى به شما از خود شما، خدا و رسول خدا و كسانى كه اقامه نماز مى‏كنند و زكات و صدقه را در حال ركوع مى‏دهند، مى‏باشند».

و اين آيه در سوره مائده است، و چنانكه مى‏دانيم اين سوره، آخرين سوره‏اى است كه بر رسول الله نازل شده است، و اين آيه بعد از حجة الوداع در مدينه در طول هفتاد روزى كه از غدير خم تا روز رحلت رسول الله بوده است وحى گرديده است.

و در همان ايام كسالت، رسول خدا دستور دادند، تمام درهائى را كه از خانه‏هاى مجاور اصحاب به مسجد رسول الله باز كرده بودند، همه را بستند، و بطور كلى مسدود نمودند، تا راهى از آن منازل به مسجد نبوده باشد، مگر در خانه امير المؤمنين عليه السلام را كه به دستور رسول خدا باز گذاردند و مسدود نكردند.

از جمله در خانه عباس عموى رسول خدا و در خانه عمر و ابوبكر را بستند، عباس نزد رسول خدا آمد و اجازه خواست تا در خانه‏اش را باز گذارند، رسول الله فرمود: اين اجازه به دست من نيست، خداى اجازه نداده است.عمر گفت: يا رسول الله اجازه بدهيد يك دريچه از بالا، از منزل من باز باشد تا تشريف فرمائى شما را به مسجد ببينيم! حضرت فرمود: خداوند وحى فرستاده است كه همه درها بسته شود غير از در منزل على بن ابيطالب.و بنابراين رسول الله دستور داد تمام دريچه‏ها و حتى خوخه[30] خانه ابو بكر را بستند.

بارى تمام اين مطالب وقايعى است كه راجع به امير المؤمنين عليه السلام در زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم واقع شده است، و اينها و نظاير اينها كه شمارش آنها بسيار است همه دلالت‏بر قرب شديد و روحانيت اكيد و ولايت آنحضرت با ولايت رسول خدا مى‏كند، و اگر كسى اصولا از عنوان وصى بودن و خلافت آنحضرت نيز هيچ سابقه ذهنى نداشته باشد، مانند يك شخص خارجى مذهب مثل يهودى يا نصرانى، و اين مطالب را ببيند، بدون شك مى‏گويد: اين مقام بدون ترديد مقام خلافت و ولايت و امامت‏بعد از رسول است.و ما اين مطالب را كه همه آنهابطور تفصيل و بحث مشروح در ضمن مباحث كتاب «امام شناسى‏» گذشته و نيز خواهد آمد، با اسناد معتبره از كتب شيعه، و از كتب عامه مانند حفاظ آنان آورده و مى‏آوريم، و هر كس عاجلا بخواهد غير از آنچه تا به حال در كتاب «امام شناسى‏» آمده است‏به اسناد آنها مراجعه كند به كتاب شريف «غاية المرام‏» سيد هاشم بحرانى و «شواهد التنزيل‏» حاكم حسكانى، و «فرائد السمطين‏» حمويى و سه جلد تاريخ امير المؤمنين عليه السلام از «تاريخ دمشق‏» تاليف ابن عساكر مراجعه نمايد.

بارى از اين مقدمه استفاده شد كه زمينه خلافت على بن ابيطالب، از بدء بعثت رسول الله، و در دوران بيست و سه سال نبوت آنحضرت كاملا مشهود و ملموس بود، و براى هر گروه و دسته‏اى معلوم و مبين شده بود.و ليكن اينك كه رسول خدا عازم رحلت است و جبرائيل خبر ارتحال آنحضرت را آورده است، در غدير خم اعلان عمومى و نصب علنى، و ابلاغ ولايت و امامت امير المؤمنين عليه السلام براى همه طوايف مسلمانان بطور دسته جمعى بود، كه رسول خدا در حجة الوداع زمينه را مساعد مى‏نمود، و در خطبه‏ها از كتاب خدا و عترت خود سخن مى‏گفت تا بدين مرحله غدير كه رسيد، جبرائيل نازل و آيه بلغ ما انزل اليك من ربك را فرود آورد.

و ما اين مقدمه شريفه را با ذكر حديث‏شريفى كه از حضرت على بن موسى الرضا - عليه آلاف التحية و الثناء - در مجلس مامون روايت‏شده است و از كتاب «غاية المرام‏» مى‏آوريم ختم مى‏كنيم:

سيد بحرانى از ابن بابويه، از على بن حسين بن شاذويه مؤدب، و جعفر بن محمد بن مسرور، روايت مى‏كند كه آن دو نفر، از محمد بن عبد الله بن جعفر حميرى، از پدرش، از ريان بن صلت روايت مى‏كنند كه او گفت:

بازگشت به فهرست

حديث‌ حضرت‌ رضا عليه‌ السّلام‌ در مجلس‌ مأمون‌
حضرت امام رضا عليه السلام در مجلس مامون كه در مرو تشكيل يافته بود حضور يافتند، و در آن مجلس جمعى از علماى اهل عراق و خراسان حضور داشتند.

مامون گفت: از معناى اين آيه مرا مطلع كنيد:

ثم اورثنا الكتاب الذين اصطفينا من عبادنا.[31]

«سپس ما كتاب را به ارث داديم به آن كسانى از بندگان ما كه آنها را برگزيده‏ايم‏».

علماء گفتند: مراد خداوند از اين بندگان برگزيده، جميع امت هستند.

مامون گفت: اى ابوالحسن، تو در اين باره چه مى‏گوئى؟!

حضرت فرمود: من اين طور كه اينها مى‏گويند نمى‏گويم، و ليكن من مى‏گويم كه: مراد از برگزيدگان در اين آيه، عترت طاهره رسول خدا هستند.

مامون گفت: چگونه خداوند از اين كلمه، عترت را اراده كرده است، و امت را اراده نكرده است؟!

حضرت فرمود: اگر از اين كلمه، امت را اراده كرده بود، لازمه‏اش اين بود كه جميع امت داخل در بهشت‏شوند، زيرا پس از آنكه مى‏فرمايد:

فمنهم ظالم لنفسه و منهم مقتصد و منهم سابق بالخيرات باذن الله ذلك هو الفضل الكبير[32] «بعضى از آنها نسبت‏به خود ستم مى‏نمايند، و بعضى راه اقتضاد پيش مى‏گيرند، و بعضى در خيرات به اذن خدا سبقت مى‏گيرند، و اينست فضل بزرگ‏»، همه را در بهشت جمع مى‏كند و مى‏فرمايد:

جنات عدن يدخلونها يحلون فيها من اساور من ذهب و لؤلؤا و لباسهم فيها حرير[33]. «در بهشت‏هاى عدن داخل مى‏شوند، و در آنجا از دستنبدهاى طلا به آنان زينت مى‏كنند، و به لؤلؤ نيز آنها را مى‏آرايند، و لباس آنها حرير است‏».

(و بنابراين چون همه امت در بهشت نيستند، لا محاله مراد از كلمه برگزيدگان كه شامل سه صنف مزبور مى‏شود، عترت است) فصار الوراثة للعترة الطاهرة لا لغيرهم «و بنابراين وراثت كتاب خدا منحصر در عترت طاهره مى‏شود، نه در غير ايشان‏».

مامون گفت: عترت طاهره چه كسانى هستند؟!

حضرت فرمود: الذين وصفهم الله تعالى فى كتابه، فقال:

انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا»، و هم الذين قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: «انى مخلف فيكم الثقلين: كتاب الله و عترتى اهل بيتى، الا و انهما لن يفترقا حتى يردا على الحوض، فانظروا كيف تخلفونى فيهما! ايها الناس لا تعلموهم فانهم اعلم منكم‏»! «آن كسانى كه خداوند ايشان را در كتاب خود توصيف نموده و گفته است: «اينست و جز اين نيست كه خدا اراده كرده است كه از شما اهل بيت، هر رجس و پليدى را از بين ببرد، و به طهارت كليه و مطلقه برساند».و ايشانند آن كسانى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم درباره آنها فرمود: «من دو متاع نفيس و پر قيمت در ميان شما از خود مى‏گذارم: كتاب خدا و عترت من اهل بيت من! آگاه باشيد كه آن دو هيچگاه از هم جدا نمى‏شوند تا در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند! شما اى مردم نظر كنيد و بينديشيد كه چگونه اين خلافت و يادگارى مرا در آن دو چيز محترم مى‏شماريد؟! و مرا در آنها حفظ مى‏كنيد؟! اى مردم شما ايشان را تعليم نكنيد! و چيزى ياد ندهيد! زيرا كه آنان از شما داناترند».

در اينجا علماء مى‏پرسند از آنحضرت كه مراد از عترت رسول الله همان آل رسول الله است؟!

حضرت پاسخ مى‏دهند: آرى!

ديگر در اينجا بحث‏حضرت شروع مى‏شود و بسيار مطالب نفيس و ارزنده بيان مى‏كنند كه به صفحات «غاية المرام‏» كه بلند و رحلى و پر خط است قريب سه صفحه مى‏شود، و ما به جهت اختصار از ذكر ذيل آن خوددارى كرديم.[34]

بازگشت به فهرست

مقدمه دوم:

مختلف‌ بودن‌ مسلمانان‌ زمان‌ رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ در اعتقاد به‌ آن‌ حضرت‌
اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و به طور كلى تمام مسلمانانى كه در زمان آنحضرت ايمان آورده‏اند، همگى از جهت‏بينش نبوت و معناى وحى و ادراك مقامات و درجات رسول خدا، و فهميدن عالم غيب، و يقين بر خلوص و اخلاص رسول الله در تمام اعمال و رفتار شخصى و اجتماعى، عبادى و غير عبادى، و نگرش به آن حضرت از جنبه طهارت معنوى، و وصل به ملا اعلى و جبرائيل، و بالاخره به طور اجمال رؤيت رسول خدا را از جهت از خود برون آمدگى و به خدا پيوستگى، در تمام شئون از شئونات، يكسان نبوده‏اند، بلكه در درجات و حالات مختلف بوده‏اند.

بعضى همچون سلمان و عمار و مقداد و ابوذر و عثمان بن مظعون، و خباب بن ارت و بسيارى از شهداى بدر و احد و احزاب و ساير غزوات و غيرهم، چنان به‏آنحضرت ايمان و اعتقاد داشتند كه در برابر اراده و اختيار آنحضرت، اراده و اختيارى نداشتند، و فانى محض بودند، آنحضرت را متصل به عوالم غيب مى‏ديدند، و از هواى نفس برون آمده، و به خدا پيوسته مى‏نگريستند.

براى آنها تفاوتى نداشت، چه آيات قرآن را رسول خدا براى آنان بخواند، و يا از اوامر و نواهى شخصى به آنها امر و نهى كند، فعل آنحضرت عبادى باشد، يا سياسى، شخصى باشد يا اجتماعى، نكاح باشد يا صوم و حج، تعدد زوجات و نكاح زن پسر خوانده باشد يا غير، هجرت باشد يا اقامت، جنگ باشد يا صلح.هر چه باشد و به هر كيفيتى باشد، فعل خداست، و از جانب خداست و طهارت محض است، و حقيقت‏خالص بدون شائبه‏اى از غش و غل عالم اعتبار و مجاز است.

بعضى بين آيات قرآن و وحى منزل، و بين آراء و افكار آنحضرت فرق مى‏گذاشتند، مى‏گفتند: ما آيات نازله را در قرآن كريم واجب الاتباع مى‏دانيم، اما در آراء و انظار رسول خدا پيروى و تبعيتى نداريم، و به همين لحاظ هيچ الزامى نداريم كه در آراء شخصيه و افكار رسول خدا تابع او باشيم، و اختيار و اراده خود را پيرو و فانى در اختيار و اراده او قرار دهيم.رسول خدا صاحب نظر است، ما هم صاحب نظر هستيم، در بعضى اوقات نظر او را مقدم مى‏داريم، و در برخى نظر خود را.

و خلاصه مطلب، همچنانكه بسيارى از عامه مى‏گويند: رسول خدا در امور شخصى و آراء و انظار خود، و يا در ترتيب جيش و سپاه، و گسيل داشتن جند و لشگر براى غزوه و يا سريه، و در تنسيق و تنظيم امور ادارى و كشورى، مجتهد بود، و احيانا جايز الخطاء بود، و ديگران نيز مجتهدند، و مصيب و مخطى.

لهذا ديده مى‏شود كه در بسيارى از موارد به حضرت مى‏گفتند: اين كلام توست‏يا كلام خداست؟! اين امر از ناحيه توست‏يا از ناحيه خدا؟! اين را تو خود گفتى يا خدايت امر كرده است؟!

آنچه در تواريخ معتبره بيشتر به چشم مى‏خورد، صاحبان اينگونه رفتار در اغلب، ابو بكر و عمر بوده‏اند.و ما در اينجا چند نمونه مى‏آوريم:

بازگشت به فهرست

شك‌ عمر در نبوّت‌ رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌
اول: در سنه ششم از هجرت در ماه ذو القعدة كه رسول خدا با جماعتى از اصحاب به قصد طواف خانه خدا به سوى مكه حركت كردند، و با خود شتر براى‏قربانى همراه داشتند، در زمين حديبية كفار قريش از رفتن آنحضرت ممانعت كردند، و صلحنامه بين رسول الله و آنها نوشته شد، حضرت دستور دادند كه در همان محل حديبية سرهاى خود را بتراشند، و شترها را قربانى كنند، و از احرام بيرون آيند.

اين معنى براى بعضى از اصحاب بسيار گران آمد، و حاضر براى حلق و قربانى نشدند.رسول خدا غمگين شد و شكايت‏به ام سلمه كرد.ام سلمه گفت: اى رسول خدا شما خودتان سر بتراشيد و قربانى كنيد، رسول خدا حلق نمود و نحر كرد، و آن جماعت، با شك و ترديدى كه در نبوت آنحضرت پيدا كردند، حلق نموده و نحر كردند.

هنوز صلحنامه نوشته نشده بود كه عمر بن الخطاب ناگهان برجست و نزد ابوبكر رفت، و راجع به اين قضيه و عدم ورود به مكه و بجا آوردن عمره، و قربانى و حلق در بيابان و شرائط صلحى كه بر مسلمانان ناگوار و سخت‏بود شكايت كرده و گفت: آيا اين مرد رسول خدا نيست كه چنين و چنان مى‏كند؟!

و بعد از رد و بدل‏هائى عمر مى‏گويد: نزد پيغمبر آمدم و گفتم: آيا تو پيغمبر نيستى؟!

فرمود: آرى! گفتم: مگر ما بر حق نيستيم و دشمن ما بر باطل نيست؟! فرمود: آرى!

گفتم: پس اين سرشكستگى و حقارت چيست كه به دست تو در اين پيمان و صلح به ما رسيده است؟!

فرمود: آرى من رسول خدا هستم، و هرگز مخالفت امر او نخواهم نمود، و او يار من خواهد بود، و مرا نصرت خواهد نمود!

گفتم: مگر به ما وعده ندادى كه به زودى به مكه مى‏رويم و طواف مى‏كنيم؟!

فرمود: آرى! ولى آيا هيچ به تو خبر دادم كه در اين سال طواف مى‏كنيم؟!

گفتم: نه، چنين نگفتى!

حضرت فرمود: به درستى كه به مكه خواهى رفت و طواف خواهى نمود!

عمر مى‏گويد: از آن روز كه اسلام آوردم تا آن روز كه در حديبيه بودم، درنبوت پيغمبر شك ننمودم، ولى آن روز شك آوردم.[35]

دوم: در سنه دهم از هجرت در حجة الوداع كه رسول خدا بر فراز كوه مروه از طرف وحى آسمانى الهى توسط جبرائيل، امر كردند كسانى كه با خود قربانى (هدى از قبيل شتر) نياورده‏اند بايد نيت‏حج را تبديل به عمره كنند، و از احرام بيرون آيند، از جمله اشخاصى كه شديدا با اين موضوع مخالفت كرد، عمر بود، كه گفت: ايروح احدنا الى عرفة و فرجه يقطر منيا؟[36] «چگونه يكى از ما به عرفات برود، در حالى كه از او منى مى‏چكد»؟! حضرت فرمود: او به قضيه ايمان نمى‏آورد تا زمانى كه بميرد.

چون سخن او و همدستانش به گوش رسول خدا رسيد، آثار غصب چنان در چهره‏اش پديدار شد، كه آمد در ميان مردم خطبه خواند و فرمود: اما بعد فتعلمون ايها الناس! لانا و الله اعلمكم و اتقاكم له! و لو استقبلت من امرى ما استدبرت ما سقت هديا و لاحللت.[37] «آيا شما مى‏خواهيد خدا را ياد بدهيد و تعليم كنيد اى مردم! من به خدا سوگند از همه شما علمم بيشتر و تقوايم افزون‏تر است، و اگر من مى‏دانستم از آنچه پيش آمد كرده است، در آن زمان كه گذشت، هيچگاه با خود قربانى نمى‏آوردم، و من هم مانند شما محل مى‏شدم و از احرام بيرون مى‏آمدم‏».

و چون از علت غضب آنحضرت پرسيدند، فرمود: چگونه من غضبناك نشوم، آخر امر مى‏كنم عمل نمى‏كنند، آيا مگر نفهميدى كه من مردم را به عملى امر مى‏كنم و آنها در آن ترديد و شك مى‏نمايند؟![38]

عمر اين امر خدا و رسول خدا را ناپسند داشت تا در زمان حكومت‏خود، صريحا اين حكم را برداشت، و گفت: در زمان حج، عمره تمتع نبايد بجاى‏بياورند، و هر كس بجاى آورد، من بر او حد جارى مى‏كنم.عمر مى‏گويد: من اعتراف دارم كه تمتع، سنت و دستور رسول خداست، و ليكن نظر من اين است كه نبايد بجاى آورده شود.

ابو موسى اشعرى گويد: ان عمر قال: هى سنة رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم - يعنى المتعة - و لكنى اخشى ان يعرسوا بهن تحت الاراك ثم يروحوا بهن حجاجا.[39]

عمر مى‏گفت: «حج تمتع دستور و سنت رسول خداست، و ليكن من بيم از آن دارم كه مردان حاجى زنان خود را در زير درخت‏هاى اراك فرود آرند، و سپس آنها را براى انجام حج‏به عرفات ببرند».

و ما به حول الله و قوته بحمد الله بحث كافى در ابتداى جلد ششم از «امام شناسى‏» پيرامون اين داستان نموديم.

بازگشت به فهرست

جلوگيري‌ عمر از آوردن‌ قلم‌ و كاغذ براي‌ رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ وعليه‌ وآله‌ وسلّم‌
سوم: در «طبقات‏» ابن سعد رواياتى بسيار وارد است كه چون رسول خدا در بستر مرگ، تقاضاى قلم و كاغذى نمود تا چيزى بنويسد كه امت او هيچگاه گمراه نشوند عمر گفت: ان الرجل ليهجر «بر اين مرد مرض غلبه كرده و هذيان مى‏گويد»، كفانا كتاب الله «كتاب خدا براى ما كافى است‏».و پيوسته ممانعت مى‏كرد، تا اختلاف و مشاجره در بين حاضرين مجلس رسول خدا پديد آمد، جمعى گفتند بياوريم و جمعى از طرفداران عمر مى‏گفتند: لازم نيست، تا رسول الله به شدت ناراحت‏شد، و فرمود: برخيزيد و برويد! در اين مجلس محل تشاجر و منازعه نيست، و از دنيا با يك دنيا غم و غصه چشم بر بست.

ابن عباس پيوسته در زمان حيات خود مى‏گفت: الرزية كل الرزية ما حال بين رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم و بين ان يكتب لهم ذلك الكتاب من اختلافهم و لغطهم.[40]

«مصيبت‏بزرگ، تمام مصيبت از آن بود كه ميان رسول خدا و ميان آن نامه‏اى كه مى‏خواست‏بنويسد جدائى انداختند و نگذاشتند آن مكتوبى را كه در نظر داشت‏بنويسد، و به علت اختلاف و بلند كردن صدا در مجلس آنحضرت، مانع از اين مهم شدند.محمد حسين هيكل مى‏گويد: و فيما هو فى هذه الشدة و فى البيت رجال قال: هلموا اكتب لكم كتابا لا تضلوا بعده ابدا.

قال بعض الحاضرين: ان رسول الله صلى الله عليه (و آله) قد غلبه الوجع، و عندكم القرآن، و حسبنا كتاب الله، و يذكرون ان عمر هو الذى قال هذه المقالة.و اختلف الحضور، منهم من يقول: قربوا يكتب لكم كتابا لا تضلوا بعده، منهم من يابى ذلك مكتفيا بكتاب الله، فلما راى محمد خصومتهم قالوا: قوموا![41]

و در آن حال شدت مرض و غلبه كسالت كه پيوسته در پهلوى آنحضرت آب خنكى مى‏گذاشتند، و پيوسته آنحضرت دست‏خود را در آن ظرف آب مى‏برد و بر صورت خود مى‏كشيد، و تب آنقدر زياد بود كه احيانا آنحضرت را بيهوش مى‏كرد، و سپس به هوش مى‏آمد، و پيامبر از آن تب، بزرگترين شدائد را تحمل مى‏كرد، و در آن اطاق مردانى بودند، پيغمبر فرمود: «بيائيد من براى شما نامه‏اى بنويسم كه پس از آن هيچگاه گمراه نخواهيد شد!

بعض از حاضران گفتند: درد و مرض بر رسول خدا غلبه كرده، و نزد شما قرآن است و كتاب خدا ما را بس است، و مى‏گويند كه: عمر بود كه اين گفتار را گفت.حاضران اختلاف كردند، بعضى از ايشان گفتند: نزديك آوريد، براى شما نامه‏اى بنويسد كه بعد از آن گمراه نشويد! و بعضى از ايشان امتناع كردند و گفتند: كتاب خدا كافى است.چون محمد دشمنى و خصومت آنان را ديد، گفتند: برخيزيد»!

هيكل بعد از اين عبارات بدون فاصله مى‏گويد: و ما فتى‏ء ابن عباس بعدها يرى انهم اضاعوا شيئا كثيرا بان لم يسارعوا الى كتابة ما اراد النبى املاءه.

اما عمر فظل و رايه، ان قال الله فى كتابه الكريم: ما فرطنا فى الكتاب من شى‏ء.[42]

«پس از اين قضيه، ابن عباس، هميشه نظرش اين بود و يادآور مى‏شد كه: حاضران مجلس چيزهاى مهم و بزرگ و فراوانى را از دست دادند، به آنكه درآنچه رسول خدا اراده نوشتن آن را كرده بود، شتاب نورزيدند.

و اما عمر پيوسته در راى خود ثابت‏بود كه خدا در كتاب كريم خود گفته است: ما در كتاب از آوردن هيچ چيز كوتاهى نكرده‏ايم‏».

چهارم: ابن عساكر، شش روايت آورده است كه در روز طائف حضرت رسول خدا با حضرت امير المؤمنين عليهما الصلوة و السلام مدتى نجوى كرده و به پنهانى سخن مى‏گفتند، و چون به واسطه طول كشيدن زمان اين رازگوئى، آثار كراهيت در چهره بعضى از اصحاب (ابو بكر و عمر) ظاهر شد، بعدا كه از رسول خدا درباره اين نجوى با امير المؤمنين عليه السلام پرسيدند، رسول خدا فرمود: من با على، نجوى نكردم، بلكه خداوند با او نجوى كرد، و او را همراز و هم سر خود گرفت.

در يك روايت دارد: فراى الكراهية فى وجوه رجال فقالوا: قد اطال مناجاته منذ اليوم فقال: ما انا انتجيته و لكن الله انتجاه.

«پيامبر در چهره مردانى آثار كراهت و ناخوشايندى ديد، و آنان مى‏گفتند: مناجات پيغمبر با على از اول روز تا به حال به طول انجاميده است، رسول خدا فرمود: من با او به پنهانى سخن نگفتم، بلكه خدا با او به پنهانى سخن گفت‏».

و در يك روايت دارد: فلحق ابو بكر (ظ) و عمر فقالا: طالت مناجاتك عليا يا رسول الله! قال: ما انا اناجيه (كذا) و لكن الله انتجاه.[43]

«سپس ابوبكر و عمر خود را به رسول خدا رسانيده، و گفتند: اى رسول خدا: اين رازگوئى و نجواى تو با على خيلى به درازا كشيده است!

رسول خدا فرمود: من با او به پنهانى سخن نمى‏گويم، بلكه خداوند او را به مناجات خود مخصوص گردانيده و همراز خود كرده است‏».

بازگشت به فهرست

موارد مخالفت‌ صريح‌ عمر با رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌
پنجم: ابن ابى الحديد مى‏گويد: ابن عباس گفت: من با عمر در يكى از سفرهايش، به شام مى ‏رفتيم، اتفاقا روزى تنها بر روى شترش مى ‏رفت، من به دنبال او رفتم، گفت: اى ابن عباس من از پسر عمويت (على بن ابيطالب) به تو گله دارم، من از او خواستم كه در اين سفر با ما همراه باشد، و او از آمدن امتناع ورزيد.

من هميشه او را غصه‏ دار و اندوهگين مى ‏بينم، تو سبب غصه‏اش را چه مى ‏دانى؟!

من گفتم: اى امير مؤمنان! تو مى ‏دانى كه سببش چيست!

گفت: من چنين مى ‏دانم كه به سبب از دست رفتن خلافت، اينطور محزون و غمگين است.

من گفتم: به همين جهت است، او چنين مى‏داند كه رسول خدا امر خلافت را براى او مقرر كرده است.

گفت: اى ابن عباس! اگر رسول خدا امر خلافت را براى او بخواهد، و خداوند نخواهد در اين صورت چه خواهد شد؟! رسول خدا امرى را اراده كرد، و خداوند غير آن امر را اراده كرد، و بنابراين مراد خدا به تحقق پيوست، و مراد رسول او عملى نشد، مگر هر چه رسول خدا بخواهد بشود، خواهد شد؟!

و اين روايت را بدين عبارت نيز آورده‏اند كه: رسول خدا در مرض مرگش خواست امر خلافت را براى او مقرر كند، من از ترس پيدايش فتنه، جلوگيرى كردم، و به جهت انتشار امر اسلام مانع شدم.

رسول خدا چون از اين منع من و اراده قلبى من مطلع شد، دست‏برداشت، و خداوند نيز آنچه را كه مقرر داشته بود عملى كرد.[44]

عبد الفتاح عبد المقصود گويد: عمر به ابن عباس گفت: قريش كراهت داشت كه نبوت و خلافت در اين خاندان جمع شود، بدين جهت فكر كرد و انتخاب كرد و موفق شد.

ابن عباس در پاسخ گفت: اينكه گفتى: قريش كراهت داشت، خداوند درباره مردمانى كه استحقاق هلاكت دارند، آن استحقاق را منوط به كراهت داشتن ايشان از احكام خدا مى‏كند، آنجا كه فرمايد:

ذلك بانهم كرهوا ما انزل الله فاحبط اعمالهم.[45]

«اين هلاكت و گم شدن اعمال به علت آنست كه ايشان كراهت داشتند آنچه ‏را كه خداوند نازل كرده است، پس تمام اعمال ايشان را حبط و نابود ساخت‏».

و اما اينكه گفتى خداوند بر مى‏ گزيند، و انتخاب مى‏ كند، خداوند مى ‏فرمايد:

و ربك يخلق ما يشاء و يختار ما كان لهم الخيرة.[46]

«و پروردگار تو اى پيامبر خلق مى‏كند، آنچه را كه بخواهد و برمى‏ گزيند، و براى مردم ابدا اختيارى و گزينشى نيست‏».

عمر در پاسخ جواب ابن عباس جوابى نداشت جز اينكه عصبانى شد.[47]

در اينجا مى‏ بينيم عمر بين اراده تكوينيه و اراده تشريعيه خدا خلط كرده و به اشتباه رفته است، و جواب دندان‏ شكن ابن عباس، راه گريز را بر او مسدود نمود.

اين پاسخ عمر همانند گفتار عبيد الله بن زياد به حضرت زينب - سلام الله عليها - در مجلس دار الاماره كوفه مى‏باشد: الحمد لله الذى قتلكم و اكذب احدوثتكم. «حمد براى خدائى است كه شما را كشت، و بدعت‏هاى تازه شما را فاش ساخت، و دروغ آن را نمودار كرد».

و حضرت زينب - سلام الله عليها - پاسخ دادند كه: خداوند جان هر ذى ‏نفسى را قبض مى‏كند، و اين منافات با صدق عنوان كشتن تو و يزيد از روى جرم و جريمه ندارد، و كار خدا مانع از قبح فعل شما نيست، و اختيار را از شما سلب نمى‏ كند.يزيد هم در شام قتل اهل بيت را به خدا نسبت مى‏ دهد، و سلطنت‏ خود را از خدا مى‏ داند.

ما در تاريخ بنى عباس بسيار مى ‏بينيم كه خلفاى بنى عباس دچار اين خبط شده، و كارهاى قبيح خود را به خدا نسبت مى ‏دهند و خلافت و حكومت‏ خود را به استناد اينكه قدرت فعلا به دست آنها آمده است، از خدا مى ‏دانند.و عدم امارت امامان اهل بيت عليهم السلام را دليل بر عدم تقدير الهى و مستند به عدم حقانيت آنها مى‏ دانند.

در طول پنج قرن خلافت اولاد عباس، آنقدر شاعران متملق شعرها در اوصاف‏آنها و امارت عدل و حكومت الهيه آنان سروده ‏اند، و آنقدر در كسر شان اهل بيت و عدم حقانيت آنها به استناد عدم تقدير الهى نسبت‏به حكومت آنان، در مجالس خلفاء و امراء و خليفه زادگان شعر سروده‏ اند، و قصائد پرداخته‏ اند، كه روى تاريخ را سياه كرده است.

ابو شمط: مروان بن ابى الجنوب مى‏گويد: من شعرى را كه در تنقيص رافضه (امامان شيعه) ساخته بودم، در مجلس متوكل خواندم. او در ازآء اين شعر، حكومت و استاندارى بحرين و يمامه را به من داد، و پرچم آن ولايت را به نام من برافراشت، و چهار خلعت‏ به من عنايت نمود، و فرزندش منتصر نيز به من خلعت‏ بخشيد، و متوكل امر كرد به من سه هزار دينار طلا بدهند، اين سه هزار دينار را در مجلس به عنوان شاباش بر سر من نثار كردند، آنگاه فرزندش منتصر و سعد ايتالى را امر كرد كه خود آن دو تن شاباش ‏ها را از زمين جمع كنند، و به من بدهند. آن دو نيز جمع كرده و همه را به من سپردند
أشعار مروان‌ بن‌ أبي‌ الجنوب‌ در تنقيص‌ اهل‌ بيت‌ عليهم‌ السّلام‌
و آن اشعار اين است:

ملك الخليفة جعفر للدين و الدنيا سلامه 1

لكم تراث محمد و بعدلكم تنفى الظلامه 2

يرجو التراث بنو البنا ت و ما لهم فيها قلامه 3

و الصهر ليس بوارث و البنت لا ترث الامامه 4

ما للذين تنحلوا ميراثكم الا الندامه 5

اخذ الوراثة اهلها فعلام لومكم علامه 6

لو كان حقكم لما قامت على الناس القيامة 7

ليس التراث لغيركم لا و الاله و لا كرامه 8

اصبحت ‏بين محبكم و المبغضين لكم علامه[5] 9

1- پادشاهى و سلطنت‏ خليفه جعفر عباسى متوكل، موجب سلامتى دين و دنياى امت است.

2- اى خليفگان بنى عباس! ميراث محمد در امارت و امامت و ولايت‏ بر مردم، براى شماست! و در پى آمد عدل و دادگسترى شما، هرگونه مظلمه‏اى محو مى‏ شود، و حقوق به دست صاحبان حق مى‏ رسد!

3- پسران دختر پيامبر (امامان شيعه كه فرزندان حضرت صديقه زهراء هستند) اميد و نظر بدين ميراث دارند، و ابدا براى ايشان، از اين امارت و حكومت، حتى به قدر ذره تريشه ناخن، كه در موقع گرفتن ناخن از دست مى ‏ريزد، بهره‏اى و نصيبى نيست.

4- (اين ميراث اختصاص به بنى عباس كه فرزندان عباس عموى پيغمبر هستند، دارد) زيرا كه داماد (على بن ابيطالب) ارث نمى ‏برد، و دختر هم (حضرت زهراء) به عنوان وارث، از حكومت و امامت و ولايت‏ بهره ندارد (وارث دختر در غير مورد امامت است).

5- و بنابراين براى آن كسانى كه اين ميراث شما را ادعا مى ‏كنند، و به خود نسبت مى ‏دهند، و در حقيقت از آن حقى ندارند، غير از ندامت و حسرت چيزى نيست.

6- (حق به حق دار رسيد و) و اين وراثت را اهلش و صاحبانش گرفتند و بردند، و عليهذا اين ملامت و سرزنش شما نسبت‏به مدعيان علامت چيست؟! (علامت عدم استحقاق و دعواى بلا جهت است).

7- اگر اين حق براى شما ثابت و پا برجا بماند (از شدت عدل و دادى كه به مردم مى ‏كنيد، و از استقامت رويه و صراطى كه مردم در پيش مى ‏گيرند) ديگر براى مردم و براى حساب و كتاب آنان قيامتى برپا نمى ‏شود (زيرا كسى خلاف نكرده و حقى را نبرده، و دفتر تمام خلايق پاك و صاف است).

8- اين ميراث، براى غير شما نيست! سوگند به خدا نيست، و شرف و كرامتى هم نيست كه براى آنان بوده باشد، و فضيلتى هم نبود كه آنان متصدى اين منصب گردند.

9- تو اى متوكل، فعلا روزگار خود را در ميان جماعت محبان و دوستداران خود مى‏گذارانى! و براى مبغضان و بدبينان تو علائمى است، كه بدان شناخته مى‏شوند.!

ابو شمط مى‏گويد: براى شعرى كه در همين زمينه بعدا براى متوكل سرودم، ده هزار درهم به من عطا كرد.[6]

بازگشت به فهرست

نظريّة‌ عمر در امامت‌، نظريّة‌ ماكياول‌ است‌
عمر با اين منطق غلط، راه مغالطه را براى همه خلفاى جور بعد از خود باز كرد، زيرا اگر به دست آوردن مقام و قدرت و حائز شدن امارت و ولايت در اراده تكوينيه الهيه، دليل بر حقانيت و واقعيت در اراده تشريعيه باشد، در اين صورت ديگر عنوان ستم و ظلم و قبح و تجاوز و تعدى و خيانت و جنايت و امثالها مفهومى نخواهد داشت.هر كس به هر صورت و به هر عنوان به قدرت رسد، دليل بر اراده و خواست‏خدا و شاهد بر حقانيت اوست.

ولى عمر خوب مى‏فهميد كه خلط مى‏كند، و راه مغالطه مى‏رود.اگر پيش آمدهاى خارجى و وقايع و حوادثى كه بر اساس تعدى و ظلم و خلاف امر خدا و رسول خدا صورت مى‏گيرد، دليل بر حقانيت و حقيقت امر و متن واقعى خارجى باشد، پس چرا خود عمر در قضيه حديبيه به رسول الله اعتراض كرد، و در نبوت آنحضرت شك آورد؟ در آنجا نيز مى‏خواست‏بگويد: رسول خدا امرى را اراده كرد، و خدا غير آن را اراده كرد، و در اين صورت تسليم امر خدا باشد.رسول خدا عمره و طواف بيت الله را اراده كرد، و خداوند جلوگير شدن كفار، و سر تراشى، و نحر كردن شترها در ميان بيابان، و بدون عمره به مدينه بازگشتن را.

ما با اين منطق عمر كارى نداريم، خودش مى‏داند با اين طرز تفكرى كه‏داشته است.ولى در اينجا مى‏خواهيم بدانيم كه اين منطق خلاف منطق اسلام است، خلاف منطق قرآن است، خلاف داب و ديدن رسول الله است، خلاف نظريه و آراء مليون از ارباب مذاهب سماوى است.

بنابر نظريه او، بردن على را با سر برهنه به مسجد براى اخذ بيعت، و شكستن پهلوى زهراى صديقه، و سقط محسن جنين معصوم، و اخذ فدك نحله حضرت صديقه، همه و همه اراده و خواست‏خدا بوده، و اگر خدا نمى‏خواسته نمى‏شده است.و بطور كلى غصب ولايت در نظر او معنى ندارد، زيرا در اين صورت عنوان غصب هيچگاه تحقق خارجى پيدا نمى‏كند.هر كس به هر صورت و به هر عنوان به منصبى رسد، خواست‏خدا بوده و بر حق بوده است.

جنايات واقعه در سقيفه بنى ساعده، و سوق دادن مردم را براى بيعت، در حالى كه جنازه رسول خدا هنوز روى زمين افتاده و دفن نشده است، و وقايع و پى‏آمدهاى سقيفه از دوران بيست و پنج‏ساله خلافت‏خلفاى سه گانه، و سپس معاويه، و ترور امير المؤمنين عليه السلام در محراب عبادت، و مظلوميت‏هاى امام حسن، و وقايع جانگداز كربلا، و صحنه‏هاى جانسوز اسارت زينب، در مراى و منظر تماشاچيان كوفه و شام و و و و و...همه و همه خواست‏خدا بوده، و اگر نمى‏خواسته نمى‏شده است.و بنابراين حق با مباشران اين جنايات بوده، و بالملازمه عدم تحقق حق در اين مظلومان دربدرى بوده كه براى اعلاى كلمه حق، گرفتار طعمه شمشير شدند، و بيابان‏ها را بر روى شترهاى بى‏جهاز و محمل‏هاى بى‏روپوش در تابش آفتاب، گرسنه و تشنه در نورديدند.

از اينجا خوب بر خوانندگان محترم روشن مى‏شود كه همين منطق عمر بود كه نبوت اسلام و رسول خدا را تبديل به سلطنت و پادشاهى و كسرويت و قيصريت نمود، و بنى اميه و بنى العباس را شش قرن بر رقاب مسلمانان مسلط كرد، و دين پاك و مقدس نبوت توام با ولايت و طهارت رسول خدا را، كه منشا و موجد طهارت اهل بيت و امامان به حق بود، در زاويه افول و تعطيل و نيستى و نابودى سپرد، و حكومت جائرانه ظالمانه كسرى و قيصر را به صورت خلافت اسلامى و در پوشش و نقاب خليفه اسلام جلوه‏گر ساخت.

بين نظريه عمر و نظريه جهانخواران امروز دنيا چه تفاوتى است؟ اينها نيزمى‏گويند: هر كس قدرت بر دست داشته باشد، آقائى و سيادت و حقيقت و اصالت، كه جز حيازت قدرت چيزى نيست، براى اوست.

نظريه عمر درباره امامت، عين نظريه ماكياول است، و يا به عبارت صحيحتر نظريه ماكياول همان نظريه عمر است.ماكياول نيز مى‏گويد: ميزان شرف و اصالت و واقعيت در بنى آدم به چنگ آوردن قدرت است.هر كس قدرت در دست دارد، عزيز و پيروز و منصور به هدف رسيده است.و هر كس فاقد قدرت است، از كاروان هستى دور، و از زمره به هدف پيوستگان مهجور است.

فقط فرق در اختلاف تعبير است، عمر قدرت فعلى، و حيازت بر منصب را به خواست‏خدا، يعنى خواست‏خدا در تحقق خارجى تعبير مى‏كند، و ماكياول از آن به واقعيت و اصالت و ميزان شرف و امثالها تعبير مى‏كند.

اين منطق را قياس كنيد با منطق سرور موحدان و مولاى متقيان امير مؤمنان على بن ابيطالب عليه السلام آنجا كه فرمايد: و الله لو اعطيت الاقاليم السبعة بما تحت افلاكها على ان اعصى الله فى نملة اسلبها جلب شعيرة ما فعلت، و ان دنياكم عندى لاهون من ورقة فى فم جرادة تقضمها! ما لعلى و لنعيم يفنى و لذة لا تبقى؟![7]

«سوگند به خدا كه اگر اقاليم هفت گانه را با آنچه در محاذات آنهاست، تا كهكشانهاى آسمانها به من بدهند، در مقابل آنكه عصيان خدا را بجاى بياورم، درباره مورچه‏اى، بدين طريق كه پوست دانه جوى را از او بگيرم، نخواهم كرد، و اين دنياى شما در نزد من از يك دانه برگى كه در دهان ملخى مشغول جويدن آنست، پست‏تر و بى‏ارزش‏تر است.على را چه كار با نعمتى كه فانى مى‏شود، و لذتى كه پايدار نمى‏ماند»؟!

بارى منطق عمر بى‏شباهت‏به منطق ابو سفيان نيست كه حكومت دنيا را يك ابهت و جلال و عظمت از نقطه نظر اين دنيا و اين نشاه مى‏پنداشت، و ربط نبوت و اتصال با عالم غيب را با حكومت الهيه و حقه انكار مى‏كرد.و به عبارت ديگر مى‏گفت: آنچه محمد راجع به اين دنيا و حكومت و امارت آن سخن مى‏گويد، همه راجع به شئون اين دنياست.حكومت است، سلطنت است، ازعالم غيب خبرى نيست.ربط با آن عالم، و محكوميت اين جهان نسبت‏به احكام آن عالم معنى ندارد.

ابو سفيان نمى‏توانست تصور كند كه شهامت و فداكارى و جهاد و از خود گذشتگى در برابر حقيقت و خدا و بدون نظر مادى چه معنى دارد؟ او نمى‏توانست تصور كند، كه سربازان اسلام كه شمشير مى‏زنند، هدف مادى و طبيعى ندارند، قصد رياست و حكومت‏بر مردم را ندارند، كار آنان لله و فى الله است.

صف عظيمى از منافقين چه افرادى كه در فتح مكه مسلمان شدند، و چه افراد ديگرى كه از روى عظمت و جلال اسلام، چاره‏اى نديدند جز آنكه اسلام بياورند، از اين قبيل افراد بودند.

منافقين جمعيتى بسيار بودند، كه از اصحاب رسول الله شمرده مى‏شدند، و به ظاهر اسلام آورده و به وحدانيت‏خدا و رسالت آنحضرت گواهى داده بودند، و ليكن دلشان ايمان نياورده بود، و در باطن خود به اسلام، به نظر يك حكومت ملى، و يك سلطنت و امارت دنيوى نظر مى‏كرده‏اند.

بازگشت به فهرست

گفتار أبوسفيان‌ به‌ عثمان‌ در امر خلافت‌
چون خلافت‏به عثمان رسيد، ابو سفيان داخل در مجلس عثمان آمد، و گفت:

يا بنى امية تلقفوها تلقف الكرة! و الذى يحلف به ابو سفيان: ما زلت ارجوها لكم، و لتصيرن الى صبيانكم وراثة!

و قال لعثمان: ادرها كالكرة! و اجعل اوتادها بنى امية! فانما هو الملك، و لا - ادرى ما من جنة و لا نار! و اتى قبر حمزة سيد الشهداء عليه السلام فركله برجله، ثم قال: يا حمزة! ان الامر الذى كنت تقاتلنا عليه بالامس قد ملكناه اليوم و كنا احق به من تيم و عدى.[8]

«اى بنى اميه! اين حكومتى را كه به شما رسيده است، مانند توپ بازى بقاپيد! و محكم براى خود نگهداريد! سوگند به آن كسيكه ابو سفيان هميشه به او سوگند ياد مى‏كند: پيوسته من اميد داشتم كه اين حكومت‏به شما برسد! و بايد پس از شما به طور راثت‏به اطفال شما منتقل شود! و به عثمان گفت: مانند توپ بازى اين امارت و ولايت را دست‏به دست‏بدهيد! و اركان و اصول آن را از بنى اميه قرار دهيد، زيرا حقا غير از سلطنت و حكومت دنيوى چيزى نيست.

و من نمى‏دانم، نه بهشتى است و نه جهنمى.

و سپس به سر قبر حمزه سيد الشهداء آمد، و آن را با يك پاى خود مى‏زد و مى‏گفت: اى حمزة آن حكومت و امارتى كه تو ديروز براى آن با ما جنگ مى‏كردى، ما امروز مالك شديم، و ما از تيم و عدى (ابو بكر و عمر) به آن سزاوارتر بوديم‏»!

بارى از مجموع آنچه در اين مقدمه ذكر شد به دست آمد كه: تا چه اندازه مسلمانان، در زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم متفاوت بوده‏اند، و از جهت گرايش قلبى و ايمان واقعى مختلف، و رسول خدا در دوران نبوت با اين افراد متفاوت، با اين طرز تفكرهاى گوناگون، مواجه و روبرو بوده، و چقدر زندگى و مماشات و تماس و معاشرت و انس و رفت و آمد با بسيارى از آنها جانفرسا و طاقت‏فرسا بوده است.

بازگشت به فهرست

مقدمه سوم:

عصمت‌ پيامبران‌ منافاتي‌ با اختيار آنان‌ ندارد
تمام پيامبرانى كه خدا فرستاده است از انبياء و مرسلين، و همگى ائمه معصومين - سلام الله عليهم اجمعين - و همه معصومان و پاكان از اولياء الله مقربين، مانند ساير افراد بشر مكلف به قلم تكليف، و مؤدب به تاديب خداوندى مى‏باشند.و با قدم مجاهده و استقامت در راه، و مقدم داشتن محبت و رضاى الهى را بر رضاى خويشتن، و صبر و تحمل آزارها در طريق وصول به مطلوب حضرت سبحانى، و با همت عالى و عزمى استوار و اراده‏اى متين، بايد يكايك از استعدادها و قواى خدادادى خود را به مقام فعليت آورده، و منازل و مراحلى را كه در راه قرب و لقاء حضرت احديت و فناء در ذات اقدس او، و بقاء به خداوند بعد از حصول مقام فناء مقرر شده است، طى كنند، و با اختيار و اراده اين راه را بپيمايند.

گزينش و انتخاب خداوندى، و ارتضاء و اصطفاء و اجتباء حضرت احدى در عوالم غيب و عالم ذر و مثال و در بدو خلقت در عوالم نوريه و مجرده و بسيطه، موجب سلب اختيار و اراده آنان نبوده، بلكه مؤيد و مسدد و پشتيبان اختيار و اراده‏بوده و مى‏باشد.

زيرا خداوند اراده فرموده كه چنين افراد پاك و برگزيده‏اى از طرف خود مامور تبليغ و هدايت مردم شوند، و با اختيار و پذيرش خود، از راه محبت‏به معبود، اين راه را بپيمايند، و اين مسير را سير كنند.آنگاه چگونه ممكن است تصور شود كه: آنان بدون اختيار، و با عصمت اضطرارى و جبرى به اراده خدا تكاليف خود را انجام دهند.اين خلف، و موجب تغيير اراده الهى است، و محال است.

خداوند اراده كرده است ايشان از روى اختيار كارهاى پاك و طاهر را بگزينند، و از روى اختيار از معاصى و محرمات اجتناب كنند. پس اگر اين اراده خدا علت‏سلب اختيار ايشان شود، و طهارت و عصمت آنان را به صورت اجبارى و قهرى در آورد، در اين صورت موجب تخلف اراده از مراد شده، و اين محال است.

پس انبياء و مرسلين مانند ساير افراد بشر مختارند، و در كارها از روى اراده و اختيار، انتخاب عمل مى‏كنند، يك دسته كارهائى را بجاى مى‏آورند، و يك دسته كارهائى را ترك مى‏كنند.

و بدين جهت پيوسته قوا و استعدادهاى خود را تدريجا به فعليت رسانيده، و سپس آن فعليت را كه نسبت‏به درجه بالاتر، قابليت و استعداد است، در اثر اختيار و اراده و پذيرش امر خداوندى، به فعليت عالى‏تر و درجه والاترى رسانيده، و همچنين پيوسته تدريجا هر يك از قوا را به كمال نسبى، و سپس به كمال مطلق مى‏رسانند، تا وجود ايشان به كمال مطلق رسيده، و به مقام انسان كامل نائل آيند.

و اين مناصب و درجات به واسطه راهى است كه آنها به اختيار رفته‏اند، و به مقامى است كه از روى طوع و رغبت و اراده و پسند، به آن رسيده‏اند.

حضرت ابراهيم عليه السلام، پس از حيازت مقام نبوت و شكستن بتها در بتخانه بابل و به آتش افكنده شدن، و معارضه و مبارزه با نمرود و نمروديان، و تبعيد از زمين بابل به زمين فلسطين، و ادآء وظيفه پيامبرى در آن سرزمين، و پس از امتحانات و آزمايش‏هائى كه در اثر صبر و تحمل با حضرت ساره بدون فرزند داد، و سپس خداوند به او فرزند داد، و پس از ساختن خانه كعبه با فرزند رشيدش حضرت اسماعيل، و هجرت دادن هاجر و اسماعيل را تنها، در سرزمين خشك وگرم و بى‏آب و علف مكه، و پس از امتحان كشتن و ذبح فرزند برومند و شاخص توحيد، و اقامت اسماعيل را در قربانگاه حضرت محبوب، و خلاصه بعد از بيست و چهار امتحانى كه از او شد، و او از عهده برآمد، در سن پيرى و فرتوتى كه از سر و صورتش موهاى سپيد سرازير است، به مقام امامت‏برگزيده شد.و اين منصب بدو عنايت‏شد.

و اذ ابتلى ابراهيم ربه بكلمات فاتمهن قال انى جاعلك للناس اماما. (51)

«و در آن وقتى كه ابراهيم را پروردگارش به كلماتى آزمايش نمود، و ابراهيم خوب از عهده برآمد، و آنها را به تماميت انجام داد، از طرف خدا خطاب رسيد كه: من تو را براى مردم امام قرار دادم‏».

حضرت موسى، پس از آن امتحانات سخت در دعوت با سبطيان، در مقابل قبطيان، و مقابله و روبرو شدن با فرعون مصر، و فرار كردن به سرزمين فلسطين و مدت چهل سال در تيه و بيابان ماندن سبطيان، و چهل شب براى مخاطبه و مناجات، گرسنه و تشنه به كوه طور رفتن، و تحمل آن آثار عظمت و جلال الهى را نمودن، داراى مقام كمال شد، و جزء پيامبران اولواالعزم درآمد، و صاحب شريعت و كتاب شد.

رسول اكرم محمد بن عبد الله صلى الله عليه و آله و سلم چهل سال در سرزمين مكه تنها و غريب بود.بطورى كه براى خلوت با خدا، بايد كعبه و بيت الله را ترك گويد - با آنكه اهل مكه و مجاور بيت الله بود - و در جبل النور در غار حراء تنها و تنها برود.آن غارى كه بر فراز كوه است، و رفتن به آنجا بسيار مشكل، و راه خطرناك.در آن غار چند روز و يك هفته و دو هفته و بيشتر اقامت مى‏نمود، تنها و تنها.

البته شكى نيست كه جوهره وجود آن والا مردان از ساير مردم امتياز و برترى دارد همچنانكه افراد عادى مردم نيز از جهت آفرينش از نظر صفات و غرائز و ملكات تفاوت دارند، كما آنكه از جهت جهات طبعى و طبيعى چون قد و حجم و رنگ و شمائل متفاوتند.ليكن اين تفاوت آنان را از نقطه نظر تكليف و عصمت اختيارى در صف متمايز و جدائى قرار نمى‏دهد، همه بايد با اطاعت امر خدا، و باپذيرش توحيد، و با مجاهده و كد و سعى در طى طريق الى الله، رو به كمال بروند، و مطلوب خود را به دست آرند.

الناس معادن كمعادن الذهب و الفضة. (52)

مردم در غرائز و صفات، و درخشندگى و تابندگى، و اختلاف درجات و استعدادات، مانند معادن مختلف هستند.همانطور كه يك معدن، مس، و يك معدن، آهن، و يك معدن طلا، و يك معدن نقره، و يك معدن الماس و برليان است، و با هم مختلفند، همينطور اصناف و دستجات مردم با يكديگر در صفات و غرائز و ملكات اختلاف دارند.ولى نكته‏اى كه هست اينست كه: همانطور كه هر معدنى بايد استخراج شود، و به كوره رود، و تحمل آتش كند، و ذوب شود و غش از خالص جدا شود، و الماس و برليان نيز بايد به دست تراشكار تراشيده شوند، تا با قابليت موجوده مورد استفاده قرار گيرند، همين طور اصناف و انواع مردم بايد با قدم مجاهده، و تسليم امر خدا، از هواى نفس و خودبينى بيرون آمده، و به خدا بينى و لقاء حضرت او نائل شوند.

هر فردى از افراد بشر مكلف است، قابليت و استعداد عطا شده به او را كامل كند، و فعليت‏بخشد، نه آنكه مانند افراد ديگر شود. پيامبران مكلفند آن جوهره ذاتى خود را پاك كنند، و امامان مكلفند در دستورات الهيه در مقام خلوص و اخلاص، به مقام ولايت مطلقه نائل آيند، اولياء خدا مكلفند سريره ذاتى خود را روشن، و از حجاب‏هاى نورانيه نيز بگذرانند، مردم عادى نيز مكلفند سريره ذاتى خود را هر چه باشد، پاك و خالص كنند، و غش و غل را از آن به دور بريزند، و از هواى نفس برون جسته، و به مقام رضاى محبوب: حضرت معبود فائق گردند.هيچكس مكلف نيست كه همچون ديگرى بشود.در روز قيامت از شمر نمى‏پرسند چرا مانند حضرت سيد الشهداء نشدى؟! چرا امام نشدى؟! از او مؤاخذه مى‏كنند كه چرا از روى اختيار آنحضرت را سر بريدى؟!

از سلمان فارسى نمى‏پرسند: چرا مانند امير المؤمنين نيستى؟! مى‏پرسند: آيا تمام استعدادها و قوائى را كه خداوند بخصوص تو داده است، در راه رضاى او اعمال كردى يا نه؟!

از ابوذر نمى‏پرسند: چرا سلمان فارسى نيستى؟! مى‏پرسند: آيا ابوذر كامل شده‏اى يا نه؟!

فعليهذا عصمت و طهارتى كه در انبياء موجود است، و به اراده حضرت الهى به آنها داده شده است، موجب عصمت قهريه و طهارت قهريه نمى‏شود، بلكه منافى آنست.و مى‏توان عصمت و طهارت اختياريه را معلول و مسبب از نفس شريف و فرمانبردار و مطيع، و از ملكات حميده بر اثر خصال خجسته ناشى از اعمال و كردار صالحه آنان دانست.

و رواياتى كه نشان دهنده آنست كه خداوند به دو هزار سال، و يا به هفت هزار سال، و يا به هفتاد هزار سال، قبل از خلقت آدم، و يا خلقت عوالم، آنها را آفريد، منظور قبليت زمانى نيست، بلكه قبليت رتبى و على در عوالم مجرده است، و منظور از اين طول مدت، سعه عوالم نوريه و مجرده است نسبت‏به عوالم طبع و طبيعت.

بازگشت به فهرست

پيامبران‌ در صفات‌ بشري‌ مانند ساير مردم‌اند
از اين بيان مى‏فهميم كه: انبياء مانند ساير افراد بشر داراى غرائز و صفات و اختيار و ساير امور معنوى و حسى و مادى هستند و به تمام معنى الكلمة بشر مى‏باشند.داراى غريزه عفت و حيا، داراى صفت هيبت و خشيت، داراى سرور و حزن، داراى گريه و خنده. همچنانكه بدن دارند، غذا مى‏خورند، گرسنه مى‏شوند، تشنه مى‏گردند، سير و سيراب مى‏شوند، غريزه نكاح و حب جنس دارند.

احساس درد و الم مى‏كنند، احساس فراق و هجران مى‏نمايند، احساس مسرت و شادى مى‏كنند.غاية الامر تمام اين كارها، و اين صفات و غرائز، و اين احساس‏ها را در راه رضاى معبود استخدام نموده و ابتغاء لوجهه الكريم اعمال مى‏كنند.

رسول خدا پيامبر گرامي ما: خاتم الأنبياء و المرسلين، از اين قاعده مستثني نبوده، و همچون ساير پيامبران داراي صفات بشري بوده اند. در تبليغ احكام حريص و در سعي و كوشش براي تبلغي قرن كريم، و ارشاد و هدايت مردم خود را به تعب و رنج مي افكنده اند؛ و در سستي و بي اعتنائي كفّار ناراحت و افسرده مي شدند؛ و در بيان آيات الهيّه و اهتمام بليغ در رسانيدن قرآن كريم، اصرار و ابرام داشتند؛ و در تجاوز و تعدّياتي كه در بعضي از أحيان صورت مي گرفت به غضب در مي آمدند، تا جائي كه چهرة مبارك سرخ مي شد؛ و رگهاي پيشاني و گردن متورّم مي شد؛ در مواقع حيا و شرم آنطور شرمنده مي شدند و خجالت مي كشيدند، كه آنحضرت را حييّ ناميدند؛ يعني بسيار با شرم و با حيا. دربارة اينكه در سانيدن احكام خود را به تاب و تب مي انداخته اند، آياتي در قرآن وارد است:

طه (1) مَا أَنْزَلْنَا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقَى. [9]

«اي، پيغمبر، ما قرآن را بر تو فرو نفرستاديم تا خود را به رنج و مشقّت افكني»!

لَقَدْ جَاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنِينَ رَءُوفٌ رَحِيمٌ. [10]

«به تحقيق كه پيغمبري از خود شما به سوي شما آمده است، كه مشكلات و سختي هاي وارده بر شما، تحمّلش براي او گران است؛ و بر سعادت و خير شما و هدايت شما حريص است؛ و نسبت به مؤمنان رئوف و مهربان است».

فَلَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَفْسَكَ عَلَى آثَارِهِمْ إِنْ لَمْ يُؤْمِنُوا بِهَذَا الْحَدِيثِ أَسَفًا. [11]

«اي، رسول ما نزديكست كه از شدّت حزن و تأسف، به جهت آنكه اگر امت به اين قرآن ايمان نياورند، تو جان خود را هلاك كني»!

و راجع به شرح و حياي آنحضرت وارد است:

انَّ ذَلِكُمْ كَانَ يُؤذِي النَّبِيَّ فَيَسْتَحْيِي مِنْكُمْ. [12]

(چون در خانة رسول خدا غذا، خورديد، برخيزيد و متفرق شويد؛ و ننشينيد و با گفتارهاي گوناگون گرم شده و انس بگيريد) «اين كردارهاي شما پيغمبر را آزار مي دهد؛ و از شما خجالت مي كشد كه بگويد برخيزيد!»

دربارة تصديق سخنان مردم كه هر چه خدمتش مي گفتند، ردّ نمي كرد؛ تا به جائي كه گفتند: محمّد فقط گوش است. هر چه به او بگويند تصديق مي كندح سخنان متناقض را مي شنود، و در مقام جدل و ردّ و اعتراض بر نمي آيد، وارد است:

وَمِنْهُمْ الَّذِينَ يُؤْذُونَ النَّبِيَّ وَيَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ خَيْرٍ لَكُمْ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَيُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِينَ.[13]

«و برخي از اين منافقان كه پيوسته در شكّ و ترديدند؛ پيامبر را اذيّت مي كنند، و مي گويند؛ او فقط گوش است. بگو گوش خوبي است براي شما! ايمان به خداوند مي آورد؛ و به مؤمنان در اخباري كه به او مي دهند ايمان دارد و يا مؤمنان را به واسطة اماني كه به آنها مي دهد در امنيّت و مصونيّت دارد».

دربارة ازدواج زينب: دختر عمة خود كه مطلقة زيدبن حارثه پسر خوانده خود بود؛ و اين عمل در نزد عرب آنقدر قبيح بود كه در حكم ازدواج با زن پسر حقيقي و عروض واقعي بود؛ و پيامبر از جانب خدا براي شكستن اين سنّت جاهلي مأمور شد، كه خودش اول بجاي آورد؛ واقعاً از عكس العمل اينكار مي ترسيد تا آيه آمد كه: وَ نَخْشَي النَّاسَ وَاللَهُ أحَقُّ أنْ تَخْشَاهُ. [14]

«و تو اي، پيامبر از مردم مي ترسي! و خداوند سزاوارتر است كه از او بترسي»!

دربارة لزوم رسالات خدا و عدم تغيير و تبديل آن وارد است:

وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِيلِ (44) لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْيَمِينِ (45) ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِينَ (46) فَمَا مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حَاجِزِينَ. [15]

«و اگر پيغمبر از نزد خود مطالبي ساخته و به ما نسبت دهد، و به ما ببندد؛ ما با دست قدرت خود او را در خواهيم گرفت؛ پس از آن رگ حياتي و رگ قلب او را مي بريم؛ و هيچيك از شما ياراي آن را ندارد كه نگذارد، و مانع از اين كار شود»!

بازگشت به فهرست

ترس‌ رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ از تبليغ‌ عمومي‌ ولايت‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌
چون اين مقدمات معلوم شد؛ حال مي گوئيم كه دربارة اعلان و ابلاغ عمومي و اعلام علني ولايت مولي الموحّدين امير المؤمنين (ع)، پيامبر اكرم واقعاً در خوف و هراس بود؛ زيرا حال عمومي اصحاب و مخالفان را اجمالاً دانستيم. رسول خدا در وحشت بود از اينكه اگر اعلام كند، چه خواهد شد؟!

پيامبر اكرم وحشتي بر جان خود نداشت كه او را بكشند؛ و يا از كوه پرتاب كنند، و يا زهر بياشامانند؛ زيرا پيامبر در قبال امر خدا براي جان خود ارزشي نمي ديد؛ و به آساني در طبق اخلاص نهاده و تسليم مي كرد.

وحشت پيغمبر از آن بود كه مبادا مردم بشورند؛ و مخالفان كه مردم متعيّن و از نقطه نظر وجهة عمومي مردمي متأصّل، و صورت بازار خوبي دارند، و در مردم نفوذ كرده و رگ خواب عوام را به چنگ آورده اند، يكباره انكار نبوّت كنند، و از اسلام برگردند، و مرتدّ شوند؛ و علناً در ميان مجتمع و در روبروي رسول الله اين عمل را ناشي از جاه طلبي رسول خدا نشان دهند؛ و نبوّت را يك حكومت مادّي و رياست ظاهري اعلان كرده؛ به مردم بگويند: اينكه كه مي خواهد از دنيا برود؛ رياست و امامت را به شوهر دختر و داماد و پسر عموي خود واگذار كرده است. چون پسر ندارد، و داماد در نبودن پسر، در حكم پسر و وارث است. اينك رياست بر مردم را كه در حكم تاج و تخت است به شوهر دختر خود داده است.

و اگر چنين مي كردند؛ و در همان مجلس علني به مخالفت بر مي خواستند؛ و اهانت مي كردند؛ و شورش مي نمودند، چه مي شد! يكباره تمام نبوّت و زحمات طاقت فرساي بيست و سه سالة آنحضرت نابود مي شد. و در مقابل عهدي كه با خدا بسته كه: بار نبوّت را با همة مصائب و مشكلات به منزل برساند، شرمنده و مسئول مي گشت. پيغمبر دنبال يافتن فرصت مناسب، و انتهاز وقت صحيح و بجا بود؛ و پيوسته زمينه را قوي و مساعدتر مي نمود. با آنكه جبرائيل آمده؛ و امر به تبليغ ولايت پسر عمّش را براي مردم آورده است؛ وليكن وقتي معيّن نكرده؛ و پيغمبر با اين خصوصيّات و كيفيّات و اين سفر عظيم حجه _ الوداع كه اساسش براي تعليم مناسك حجّ، و بالأخص براي اعلان ولايت عامه بود، پيوسته و پيوسته زمينه مي ساخت و پي ريزي مي كرد.

به امير المؤمنين (ع) كه به يمن فرستاده بود، نوشت كه: با جزية اهل نجران از يمن به مكّه باز گردد، و در مكّه به يكديگر پيوستند؛ و در حجّ شريك شدند؛ و صد نفر شتر براي هر دو در سرزمين مني نحر كردند؛ و افتخار شركت در حجّ فقط نصيب مولي الموالي است. و اين براي بعضي بسيار گران است؛ و بالأخصّ كه در قضية عمره و حجّ تمتّع، علم مخالفت برافراشته بودند؛ و پيامبر را خسته و عصباني و به شدّت كسل و ناراحت كردند.

رسول الله در مكّه و عرفات و مني مجموعاً پنج خطبة شيوا مي خواند، و در هر كدام كه مي خواهد روي دستور كلّي جبرئيل، و احساس مسئوليّت نسبت به علي بن ابيطالب، اعلان صريح و عمومي كند، موقع را مقتضي نمي بيند. فلهذا در خطبه ها سفارش به عترت و اهل بيت مي كند.

اين خود يك درجه پيشروي است، كه زمينه را مساعد براي اعلان و معرفّي شخصي مي نمايد؛ و حتّي در آخرين خطبة خود در مني، باز سفارش به كتاب خدا و عدم انفكاك آن با عترت و اهل بيت مي نمايد، كه پيوسته اين دو با هم هستند؛ و قابل جدائي و انفكاك نمي باشند؛ و تا قيام قيامت كه كنار حوض كوثر بر رسول خدا وارد شوند هر دو با هم بوده؛ و توأماً بايد سعادت بشر را تأمين كنند.

پيامبر در روز چهارشنبه چهاردهم ذوالحجه از مكّه خارج شدند؛ و با كاروان و محمل ها به سوي مدينه رهسپارند، فرداي آنروز كه سه روز به روز غدير مانده بود جبرائيل نازل شد:

يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنْ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ [16]

«اي، پيغمبر آنچه را كه (در اين موضوع) به سوي تو از طرف پروردگارت فرود آمده است، به مردم برسان و ابلاغ كن! و اگر نرساني و تبليغ نكني، اصلاً رسالت پروردگار خود را نرسانده اي، و تبليغ نكرده اي،! و خداوند تو را از مردم حفظ مي كند؛ و خداوند اين جماعت كافران را به مقصود خود ارشاد نمي كند؛ و راه وصول به هدف و اسباب ظفر به نيّات و مقاصدشان را بر آنها مي بندد».

اين آيه با اين شدّت و تهديد، نازل شد؛ كه ديگر اينك جاي مصلحت انديشي و زمينه سازي نيست؛ وقت مي گذرد و فرصت فوت مي شود؛ و خداوند خودش ضمانت حفظ اسلام و صيانت آن را از دستبرد كفّار نموده، و راه وصول به مقاصدشان را خود متعهّد شده كه بر آنان مسدود كند.

ولايت به قدري مهّم است كه همطراز و همرديف نبوّت است؛ و اگر تو در اعلام آن كوتاهي كني اصلاً به وظيفة رسالت خود قيام و اقدام ننموده اي،!

علي بايد معرفي شود؛ معرّفي عام، در مجلس واحد ميان همة مجتمع؛ او نگاهدارندة دين و پاسدار آئين پس از توست! اوست كه از اوّلين روز دعوت در مجلس عشيره، طبق حديث عشيره، به دنبال آية انذار، براي خلافت و وراثت و ولايت بعد از تو منصوب شد! اوست كه هر سال و هر ماه و هر روز و هر ساعت قدم به قدم با تو آمده؛ در سرّآء و ضرّآء، در غزوات و در سرايا شمشير برّان او، حزن و كسالت و غم را از چهرة منير تو مي زدوده است! اوست كه در ياري علم و بحر محيط و موّاج دانش است، و از پيروي و شاگردي تو، هر روز دري از علم آموخته كه از آن در هزار در ديگر مفتوح مي شده است!

اوست كه در شب هجرت تو از مكّه به مدينه در رختخواب تو خوابيد؛ و تا به صبح جان خود را هدف هرگونه بلائي ساخت و جبرائيل و ميكائيل تا به صبح در نزد او نشستند؛ و خداوند به آن دو فرشته دربارة او افتخار نمود.

پيامبر اكرم آمد تا به نزديكي جحفه كه طريق مدينه از شام و از عراق جدا مي شود: در آخرين نقطه أي، كه كاروانيان حجّ همه با هم پيوسته اند، و از اينجا بايد جدا شوند؛ در وادي غدير خمّ رحل اقامت افكند؛ و دستور داد همة زائران بيت الله الحرام مجتمع گردند. اينجا محل نصب امير المؤمنين است.

در بعضي از روايات و تفاسير وارد است كه آية بلغ در همين جا نازل شد؛ پيامبر پياده شد؛ و فرمان گردآوري حجّاج را صادر فرمود.

بازگشت به فهرست

قصيدة‌ آية‌ الله‌ كمپاني‌ در مسألة‌ غدير
مرحوم ايت الله حاج شيخ محمّد حسين اصفهاني _ رضوان الله عليه _ در اين باره قصيدة مخمسي دارد كه ما چند فقره از آن را در اينجا ذكر مي كنيم:

صبا به شهريار من بشيروار مي رســــــد چه بلبلان خوشنوا ز لاله زار مي رسد

بيا تو اي، صبا كه از تو بوي يار مي رسد نويد وصل يار من زهر كنار مي رسد

خوش آن دمي كه بينمش نشسته در كنار من

صبا درود بيكران بحيث يملأ الفضا بكن نثار آستانة علي مرتضي

ولي كارخانه قدر مهيمن قضا محيط معرفت، مدار حلم و مركز رضا

كه كعبة درش بود مطاف و مستجار من

به مشهد شهود او تجلّيات ذات بين زبود حقّ نمود او حقائق صفات بين

زنسخة وجود او حروف عاليات بين مفصّل از حدود او تمام مجملات بين

منزة است از حدود اگرچه آن نگار من

مؤسس مباني و موصّل اصول شد مصوّر معاني و مفصّل فصول شد

حقيقة المثاني و مكمّل عقول شد به رتبه حق ثاني و خليفه رسول شد

خلافت از نخست شد به نام شهريار من

بود غدير قطره اي، زقلزم مناقبش فروغ مهر ذرهّ اي، زنور نجم قاقبش

نعيم خلد بهره اي، زسفرة مواهبش اگر مرا به نظره اي، كشد دمي به جانبش

به فرق فرقدان رسد كلاه افتخار من

چه نسبت است باهما بهائم و وحوش را به بيخرد مكن قرين خداي عقل و هوش را

به درد نوش خود فوش پير مي فروش را اگر موحّد بشوز لوح دل نقوش را

كه ملك دل نمي سزد مگر به رازدار من

ولايتش كه در غدير شد فريضة امم حديثي از قديم بود ثبت دفتر قدم

كه زد قلم به لوح قلب سيّد امم رقم مكمّل شريعت آمد و متمّم نعم

شد اختيار دين به دست صاحب اختيار من

به امر حقّ امير عشق، شد وزير عقل كل ابوالفتوح گشت جانشين خاتم رسل

رسيد رايه الهداي به دست هادي سبل كه لطف طاعتش بود نعيم دائم الاكل

جحيم شعله اي، زقهر آن بزرگوار من

به محفلي كه شمع جمع بود شاهد ازل گرفت دست ساقي شراب عشق لم يزل

معرف ولايتش شد و معين محل كه اوست جانشين من ولي امر عقد و حلّ

به دست او بود زمام شرع پايدار من

رقيب او كه از نخست داد دست بندگي در آخر از غدير او نخورد آب زندگي

كسيكه خوي او بود چه خوك و سگ درندگي چه مار و كژدم گزنده طبع وي زنندگي

همان كند كه كرد با ايمر شه شكار من [17]

بازگشت به فهرست

مشكلات‌ و پي‌آمدهاي‌ تحمّل‌ ولايت‌
بايد دانست كه اين نصب به مقام امامت و خلافت، شأني از شئون ظاهري آنحضرت نيست كه موجب راحتي و سعه و مقامي باشد كه بدان خشنود مي گردند؛ و در برابر آن جشن مي گيرند؛ و سرور و وجد دارند.

بلكه موجب تحمّل مسئوليّت و تعهّد در برابر انجام آثار و لوازم؛ و از عهده بيرون آمدن از وظائف آن، به نحو احسن است. و اين چقدر مشكل و طاقت فرساست. و چه پي آمدهائي در پي دارد، كه بايد با قدم صبر و آرامش از همة آنها عبور كرد؛ از جمله مثلاً سكوت و عدم دست بردن به قبضة شمشير است، طبق وصيّت رسول خدا در آن وقتي كه حقّ را مي برند؛ و ناصر و معيني هم نيست.

در حقيقت نصب به مقام ولايت، نصب به مقام بردباري و تحمّل و متانت براي تمام اين وقايع و حوادث است. نصب به صبر و بردباري در برابر تمام حوادثي است كه بعداً تا روز قيامت، راجع به ولايت براي صاحب ولايت پيدا مي شود. اعلان تحمّل و استقامت براي پيش آمده هائي است كه در سدپ راه ولايت هر روز و هر زمان، شيطان و نفس امارة به وسيلة نفوس جاهل و بي خبر پيش مي آورد؛ و براي عدم وصول به حضور جلوگير مي گردد.

پس روز غدير چه روز مشكل، و چه ميعاد طاقت فرسا؛ و چه ملاقات كوبنده و شكننده براي امير المؤمنين بوده است! و چه روز عظيم و پر ابّهت و جلال بوده است!

و چنين تصوّر نشود كه روز مسرّت و شادي از نقطه نظر شئون دنيوي بوده است، بلكه مطلب بر عكس است.

همچنانكه روز بعثت رسول الله در غار حرآء اولين روز نزول در عالم كثرت؛ و مأموريت سر و كار پيدا كردن با ابوجهل ها و ابولهب ها و ابوسفيان ها؛ و روز تحمّل مصائب و شدائد تبليغ رسالات خدا، و ايتمار به امر الهي در شكستن بت هاي جاهليّت و تصفيه و تهذيب نفوس؛ و مدارا و مماشاه با يك جهان از افكار مردم جاهل كه بزرگترين مصائب را بر اساس جهل خود به بار مي آورند، و بر رسول خدا تحميل مي كنند، مي باشد.

فلهذا رسول خدا به خود لرزيد؛ و چون به منزل آمد از شدّت هيبت و عظمت اين امر بر روي زمين افتاد؛ گليم و لباس و دثار بر خود پيچيد؛ و در گوشه أي، افتاد كه جبرائيل فرود آمد و آيه قُمْ فَأنْذِزْ وَ رَبَّكَ فَكَبِّرْ را به دنبال خطاب يَا أيُّهَا الْمُدَّثِّرُ؛ وَ قُمِ اللَّيْلَ إلاَّ قَليلاً را به دنبال خطاب يَا أيُّها الْمُزَّمَّلُ فرو خواند.

پيغمبر مي داند كه اين ولايت امر براي علي بن ابيطالب چه چيزهائي را به دنبال دارد؛ از ضرب و شتم و قتل و اسارت فرزندان، و مانند آينه در مقابل خود مي بينيد؛ و براي رضاي حضرت رب ودود _ جلّ و عزّ همه را تمكين مي كند؛ و با اطاعت و تسليم در برابر آية بَلِّغْ مَا اُنْزِلَ إلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ به جان و دل مي پذيرد. و علي نيز همه را به جان و دل قبول مي كند؛ و با آغوش باز استقبال مي كند؛ و دعوت حقّ را لبّيك مي گويد؛ و براي اطاعت و تسليم در برابر آن سر از پا نمي شناسد.

بازگشت به فهرست

بلايا و فتن‌ وارده‌ بر أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ پس‌ از رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌
حافظ ابونعيم اصفهاني با سند متّصل خود از ابابرزه آورده است كه رسول خدا فرمود: إنَّ اللَهَ تَعَالَي عَهِدَ إلَيَّ عَهْداً فِي عَلِيِّ، فَقُلْتُ: يَا رَبِّ بَيّنْهُ لي!

فَقَالَ: اسْمَعْ! فَقُلْتُ: سَمِعْتُ!

فَقَالَ: إنَّ عَلِيَّا رَايَهُ الْهُدَي؛ وَ إمَامُ أوْليآئي، وَ نُوُر مَنْ أطَاعَنِي؛ وَ هَوَ الْكَلِمَهُ الَّتِي ألْزَمْتُهَا الْمُتَّقِينَ؛ مَنْ أحَبَّهُ أحَبَّني؛ وَ مَنْ أبْغَضَهُ أبْغَضَني؛ فَبَشِّرْهُ بِذَلِكَ! فَجآءَ عَلِيٌّ فَبَشَّرْتُهُ.

فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللهِ! أنَا عَبْدُاللَهِ؛ وَ فِي قَبْضَتِهِ فَإنْ يَعذَّبْني فَبِذَنْي؛ وَ إنْ يُتِمَّ لِيَ الذيَّ بَشَّرْتَني بِهِ، فَاللَهُ أوْلَي بِي!

قَالَ: قُلْتُ: اللَّهُمَّ اجْلُ قَلْبَهُ! وَ اجْعَلْ رَبيعَهُ الْإيَمانَ!

فَقَالَ اللهُ: قَدْ فَعَلْتُ بِهِ ذَلِكَ! ثُمَّ إنَّه رَفَعَ إلَيَّ أنَّهَ سَيَخُصُّهُ مِنَ الْبَلآءِ بِشَيْ ءٍ لَمْ يَخُصَّ بِهِ أحَداً مِنْ أصْحَابي.

فَقُلْتُ: يَا رَبَّ أخِي وَصَاحِبِي!

فَقَالَ: إنَّ هَذَا شَيْ ءٌ قَدْ سَبَقَ؛ إنَّهُ مُبْتَليَّ وَ مُبْتَليَّ بِهِ. [18]

«خداوند تبارك و تعالي دربارة علي بن ابيطالب با من عهدي كرده است. من گفتم: بار پروردگارا آن را براي من بيان كن! خداوند گفت: بشنو! من گفتم: شنيدم.

خداوند گفت: بدرستي كه حقّاً علي پرچم و علم هدايت است؛ و امام و پيشواي اولياي من است؛ و نور و روشني بخش كسي است كه از من اطاعت مي كند؛ و اوست كلمه و خصلت و افاضة من، كه من پيوسته آن را ملازم و همراه متّقيان قرار دادم؛ كسي كه او را دوست داشته باشد مرا دوست دارد؛ و كسي كه او را دشمن بدارد مرا دشتمن داشته است؛ پس أي، پيامبر ما، تو اين مطلب را به علي بشارت بده! علي آمد؛ و من او را بدين وحي خداوندي بشارت دادم.

علي در پاسخ گفت: أي، رسول خدا! من بندة خدا هستم؛ و در دست قدرت او؛ اگر مرا عذاب كند، به پاداش گناه من است؛ و اگر آن وعده أي، را كه تو به من دادي تمام كند، و بدان بشارت وفا نمايد؛ پس اوست كه از من به من سزاوارتر، و ولّي و مولاي من است.

من گفتم: بار پروردگارا قلب علي را روشن كن! و بهار او را ايمان گردان!

خداوند گفت: اينها را به علي دادم؛ و سپس خداوند چنين به من فهمانيد كه: او را به بلايا و مصائب و امتحانات خاصّي مخصوص مي گرداند، كه هيچيك از اصحاب مرا بدان بلايا مخصوص نگردانيده است.

من گفت: اي، پروردگار من! آخر علي برادر من، و مصاحب من است.

خداوند گفت: «اين بلايا و مصائب چيزي است كه از عالم قضا و قدر من گذشته است؛ او حتماً مبتلي و آزمايش خواهد شد؛ و ديگران نيز به واسطة او مورد آزمايش قرار خواهند گرفت».

ابراهيم بن محمّد بن مؤيّد حمّوئي با سند متّصل خود از علي بن ابيطالب آورده است كه او گفت: من با پيغمبر (ص) در بعضي از طرق مدينه راه مي رفتيم؛ تا رسيديم به باغي!

من عرض كردم: أي، رسول خدا! چقدر اين باغ نيكو و زيباست!

رسول خدا فرمود: چقدر نيكو و زيباست؟! و از براي تو أي، علي در بهشت باغي است كه از اين باغ بهتر است!

سپس آمديم، تا رسيديم به باغ ديگري، و من عرض كردم: اي، رسول خدا! چقدر اين باغ زيباست!

رسول خدا فرمود: چقدر زيباست! و از براي تو يا علي در بهشت باغي است كه از اين باغ زيباتر است! و پس از آن آمديم، تا رسيديم به باغ سومي؛ و من عرض كردم: أي، رسول خدا: چقدر اين باغ نيكو و خوب است! رسول خدا فرمود: از براي تو در بهشت باغ بهتر و خوب تري هست!

باري ما همينطور مي آمديم تا بر هفت باغ عبور كرديم؛ و به هر باغي كه مي رسيديم، من عرض مي كردم: أي، رسول خدا! چقدر اين باغ نيكوست! و رسول خدا مي فرمود: در بهشت براي تو باغي بهتر و خوبتر است!

فَلَمَّا خَلاَلَهُ الطَّرِيقُ اعْتنقَنِي وَ أجْهَشَ بَاكِياً! فَقُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَهِ! مَايُبْكِيكَ؟

قَالَ: ضَغَائِنُ فِي صُدُورِ أقْوَامٍ لاَيُبْدُونَهَا لَكَ إلَّا بَعْدِي!

فَقُلْتُ: فِي سَلاَمَهٍ مِنْ دِيني؟! قَالَ: فِي سَلاَمَهٍ مِنْ دينِكَ. [19]

«و چون رسيديم به راهي كه كسي در آن نبود، و رفت و آمد نبود؛ رسول خدا دست هاي خود را بر گردن من افكند؛ و صداي هاي هاي به گريه بلند كرد؛ من عرض كردم: أي، رسول خدا علّت گرية شما چيست؟ فرمود: كينه هائي است از تو كه در سينة گروه و اقوامي موجود است؛ و آنها را آشكارا نمي كنند مگر بعد از من! من عرض كردم آيا در آن صورت بروز كينه و فتنه ها دين من سالم خواهد بود؟! فرمود: آري! در آن صورت دين تو سالم خواهد بود»!

و نيز موفّق بن احمد از ابوسعيد خدري روايت كرده است كه: رسول خدا از آنچه از دشمنان علي به او مي رسيد از مقاتله و غيرها خبر داد: فَبَكَي عَلٍيٌّ وَ قَالَ: أسْأَلُكَ يَا رَسُولَ اللَهِ بِحَقِّ قَرابَتي وَ بِحَقِّ صُحْبَتِي أنْ تَدْعُوَ اللَهَ أنْ يَقْبِضَنِي إلَيْهِ! فَقَالَ: يَا عَلِيُّ! أنَا أدْعُو اللَهَ لَكَ لِأجَلٍ مُؤَجَّلٍ! فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللَهِ! عَلَي مَا اُقَاتِلُ الْقَوْمَ؟! قَالَ: عَلَي الْأحْدَاثِ فِي الدِّينِ. [20]

«عليّ ابن ابيطالب گريست؛ و عرض كرد: يا رسول الله! تو را به حقّ قرابتي كه با تو دارم، و به حقّ همنشيني و مصاحبتي كه با تو داشته ام، سوگند مي دهم كه: از خدا بخواهي مرا به سوي خود ببرد؛ و مرگ مرا فرا رساند! رسول خدا فرمود: أي، علي! من از خدا ارتحال تو را به سوي خودش پس از زمان معين شده مي خواهم! علي عرض كرد: أي، رسول خدا من براي چه سببي با اين قوم جنگ مي كنم؟! فرمود: براي بدعت هائي كه در دين وارد كنند؛ و براي حديث هائي كه به ميان آورند».

و نيز موفّق بن احمد خوارزمي با سند خود از ابي ليلي، از پدرش آورده است كه: «رسول خدا ص) در روز خيبر، پرچم را به علي داد؛ و خداوند به دست او خيبر را فتح كرد؛ و در روز غدير خمّ، مردم را آگاه ساخت كه علي مولاي هر مؤمن و مؤمنه است؛ و به او گفت: تو از من هستي و من از تو مي باشم؛ و تو براي برقراري تأويل قرآن جنگ مي كني همچنانكه من براي برقراري تنزيل قرآن جنگ كردم!

و به او گفت: نسبت تو با من همان نسبت هارون است به موسي؛ با اين تفاوت كه پيغمبري بعد از من نيست. و به او گفت: من صلح و صفا هستم با كسي كه با تو صلح و صفا باشد؛ و محارب و در جنگم با كسي كه با تو محارب و در جنگ باشد؛ و تو دستاويز وثيق و محكم ايماني! و تو براي مردم دربارة چيزهائي كه براي آنها پس از من مشتبه مي شود، روشنگر راهي! و تو ولي و مولاي هر مؤمن و هر مؤمنه بعد از من مي باشي! و تو هستي كه خداوند دربارة تو اين آيه را فرستاد.

وَ أذَانٌ مِنَ اللَهِ وَ رَسُولِهِ إلَي النَّاسِ يَوْمَ الْحَجَّ الأكْبَرِ. [21]

و تو هستي كه به سنّت من عمل مي كني! و از ملّت و آئين من دفاع مي نماي! و من و تو اوّلين كساني هستيم كه پس از مرگ براي حشر، زمين براي آنها شكافته مي شود؛ و تو با من داخل در بهشت خواهي شد؛ و حسن و حسين و فاطمه با ما هستند. خداوند به من وحي فرستاده است كه فضل تو را بيان كنم؛ و من براي مردم فضائل تو را بر شمردم؛ و آنچه را كه خدا به من امر كرده بود تبليغ كردم!

ثُمَّ قَالَ: اتَّقِ الضَّغَائِنَ التَّي كَانَتْ فِي صُدُورِ قَوْمِ لاَتُظْهِرُهَا إلَّا بَعْدَ مَوْتي؛ اُولَئِكَ يَلْعَنُهُمُ اللَهُ وَ يَلْعَنُهُمُ اللاَّعِنُون َوَ بَكيَ.

ثُمَّ قَالَ: أخْبَرَني جَبَرائيلُ انَّهُمْ يَظْلِمُونَكَ بَعْدِي، وَ أنَّ ذَلِكَ الظُّلْمَ لايَزُولُ بِالْكُلّيَّهِ عَنْ عِتْرَتنَا حَتَّي إذَاقَامَ قَائِمُهُمْ، وَ عَلَتْ كَلِمَتُهُمْ، وَ اجْتَمَعَتِ الاُمَّهُ عَلَي مَوَدَّتِهِمْ، وَالشَّانِي لَهُمْ قَليلاً، وَالْكَارِهُ لَهُمْ ذَليلاً، وَ الْمَادِحُ لَهُمْ كَثِيراً.

«و سپس فرمود: اي، علي! از كينه ها و حقدهائي كه در سينه هاي گروهي پنهان است؛ و آنها را بعد از مرگ من ظاهر مي كنند بپرهيز. ايشان را خدا لعنت مي كند؛ و لعنت كنندگان لعنت مي كنند. و پس از اين جملات، رسول خدا گريست؛ و سپس فرمود: أي علي! جبرائيل به من خبر داده است كه اين قوم بعد از من به تو ظلم مي نمايند؛ و اين ظلم به طور كلّي از عترت ما برطرف نمي شود، مگر زماني كه قائم ما قيام كند، و كلمه و سخن عترت ما بالا رود؛ و داراي ارزش شود؛ و امّت اسلام بر مودّت آنها اجتماع كنند، و بدگويان دربارة آنها كم شوند؛ و بدبينان آنها ذليل گردند؛ و مدّاحان آنها زياد شوند.

و اين در وقتي تحقّق مي پذيرد كه شهرها و بلدها تغيير يابد؛ و بندگان خدا ضعيف شوند؛ و در وقت يأس و نااميدي از فرج پيدا شود. در اين هنگام قائم آل محمّد با اصحابش ظهور مي كنند؛ به واسطة آنها خداوند حقّ را آشكار مي نمايد؛ و با شمشيرهايشان باطل را خاموش مي گرداند؛ و مردم از روي رغبت به ايشان و از روي خوف از سطوت ايشان، پيروي مي كنند! بشارت باد شما را به فرج چون وعدة خداست؛ و خدا خلف وعده نمي كند؛ و اين قضآء حتمي الهي است؛ و خداوند حكيم و خيبر است؛ و فتح خداوند نزديك است.

اَللَّهُمَّ إنَّهُمْ أهْلِي فَأذْهِبْ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَ طَهِّرْهُمْ تَطْهِيراً؛ اَللَّهُمَّ اكْلاهُمْ وَ ارْعَهُمْ، وَ كُنْ لَهُمْ وَ انْصُرْهُمْ وَ أعِزَّهُمْ وَ لاَتُذِلَهُمْ، وَ اخْلُفْنِي فيهِمْ إنَّكَ عَلَي مَا تَشَاءُ قَدِيرٌ. [22]

سپس رسول خدا دربارة عترت دعا مي كند: «بار پروردگارا! ايشان اهل من هستند هرگونه رجس و پليدي را از آنان بزدا! و پاك و پاكيزه گردان! بار پروردگارا ايشان را در كنف لطفت حفظ فرما! و رعايت حال ايشان را بنما! و براي ايشان باش! و ايشان را ياري كن! و عزّت بده! و ذليل مگردان؛ و تو خليفة من باش در ايشان! كه تو بر هر كاري كه بخواهي توانائي»!

و عليّ بن ابيطالب (ع) فرمود: كُلُّ حِقْدٍ حَقَدَتْهُ قُرَيْشٌ عَلَي رَسُولِ اللَهِ (ص) أظْهَرَتْهُ فِيَّ، وَ سَتُظْهِرُهُ فِي وُلْدِي مِنْ بَعْدِي؛ مَالِي ولِقُرَيْشٍ؟ إنَّمَا وَتَرْتُهُمْ بِأمْرِ اللَهِ وَ أمْرِ رَسُولهِ، أفَهَذَا جَزَآءُ مَنْ أطَاعَ اللَهَ وَ رَسُولَهُ إنْ كَانُوا مُسْلِمينَ؟! [23]

«هرگونه حقد و كينه اي، كه قريش بر رسول خدا داشت، آن را دربارة من اعمال كرد؛ و پس از من دربارة فرزندان من اعمال مي كند؛ مرا با قريش چكار؟! من روي امر خدا و رسول خدا با آنها با شدّت برخورد كردم؛ آيا اينست پاداش كسي كه از خدا و از رسول خدا اطاعت كند اگر آنها مسلمان باشند؟ وَ مَا نَقَمُوا مِنْهُمْ إلَّا أنْ يُؤمِنُوا بِاللَهِ الْعَزيزِ الْحَميدِ. [24]

اَللَّهُمَّ اجْعَلْنَا مِنَ الْمُتَمَسَّكِينَ بِوِلاَيَهِ عَلِيَّ بْنِ أبِيَطالِبٍ أمِيرِ ألمُؤْمِنينَ (ع)